خاندان حاکم هزارهجات، کابل، قندهار
مؤلف: عبدالحکیم محمدی (کاظمی)
جلد اول، ویراست دوم
خاندان ارغون با خاندان ترخان با هم هستند. «ترخان» در تاریخ، گاه نام شخص، گاه به معنی مقام اجتماعی و اداری و گاه به معنی طایفه است. ترخانها، خاندانیاند که با ارغونها از یک تبار و طایفهاند. نام «ارغونها» از زمان مغولان به منابع راه یافته است (مارکوپولو، ۱۳۶۳: ۹۷) و با انتقال به آسیای میانه، از عهد تیمور (حسینی تربتی، ۱۳۴۲: ۳۰۸ تا ۳۱۰) تا دوران سلطان حسین بایقرا فرمانده لشکر بودهاند.
آنان از عهد این سلطان به حکومت هزارهجات، کابل و قندهار رسیدند و سپس نفوذ خود را به سمت سند گسترش دادند. در دو دهۀ اول قرن دهم قمری / شانزدهم میلادی بابُر هزارهجات، کابل و قندهار را از تصرف آنان خارج کرده بود. ارغونها تا ۹۶۲ ق / ۱۵۵۵ م در سند به حکومت ادامه دادند. سپس قلمرو آنان بهمدت یکصد سال در تصرف خانوادۀ «ترخان» باقی ماند.
نسب و خاندان: امیر شجاعالدین ذوالنون بیگ فرزند حسن بصری، نخستین حاکم این خاندان در هزارهجات بوده و «ارغون»، به معنی «مخلوط»، نام خاندان است. پدرش امیر حسن بصری است (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۱۷۰). اما از آن پس، نسب آنان مبهم است. برخی او را به آل ارغون بن آباقا نواسۀ چنگیز و از ایلخانان ایران پیوند میزنند (بیگلاری، ۱۴۰۰ ق: ۲۶؛ تتوی، ۱۹۶۵ م: ۶). احتمال دیگر، انتساب آنان به حسنبصری از احفاد ارغون آقا است که حاکم مغولی در خراسان طی ۶۴۱ تا ۷۷۳ ق بوده است (شبانکارهای، ۱۳۸۱: ۳۲۳). به دلیل فاصلۀ زمانی بیش از صد سالِ ذوالنون با این حسن بصری، نسبت پدر و فرزندی آنها میتواند مورد تردید باشد.
مطابق دیدگاه دیگر، ارغونها یک طیف ترکی مخلوط از تیرههای ترکی و اصالتاً از شمال چیناند (مارکوپولو، ۱۳۶۳: ۹۷ و ۹۸) که به مرور به سمت غرب آسیا و در قلمرو جغتای و جوجی (اردوی زرین و اردوی سفید) منتقل شدهاند (دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۷، ۱۳۷۷: ۶۳۹). مؤید این نظر، برخورد شاهاسماعیل صفوی با شاهبیک پسر ذوالنون است که او را از سجده معاف کرد و صرفاً زانو زدن یعنی رسم جُغتای را از او پذیرفت (بکری، ۱۳۸۲: ۱۰۷) ذوالنون از ارغونهای جغتایی یا آسیای میانه است که از سوی سلطان حسین بایقرا (۸۷۳ تا ۹۱۱ ق) به حکومت هزارهجات و اطراف آن رسید.
در مجموع، هرکدام از نظریههای تباری ارغونها درست باشد، تصور میرود آنان مشابه حاکمان عرب در خراسان، صرفاً حاکمان شرق هرات تا رود سند بودهاند و با هزارهها پیوند هویتی نداشتهاند.
تاریخ سیاسی: امیر حسن بصری از امرای عهد تیمور است که تا عصر ابوسعید تیموری زنده بود (تتوی، ۱۹۶۴ م: ۴۰؛ بکری، ۱۳۸۲: ۸۰). امیر شجاعالدین ذوالنون بیگ فرزند او در عصر سلطان ابوسعید (۸۶۳ تا ۸۷۳ ق) جزو سران نظامی او در هرات بود. او با قتل ابوسعید (۲۲ رجب ۸۷۳ ق / ۵ فبروری ۱۴۶۹ م) در قراباغ (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۹۳)، همراه با فرزندان سلطانِ مقتول به هرات بازگشت. سپس از امیران سلطان حسین بایقرا به شمار میآمد. در ۸۷۵ ق به سمرقند رفت و به احمدمیرزا فرزند دیگر سلطان ابوسعید پیوست. در ۸۷۸ ق / ۱۴۷۳ م و در پی منازعات امیران ترخانی و ارغونی به هرات بازگشت و مورد توجه سلطان حسین قرار گرفت. در ۸۸۴ ق / ۱۴۷۹ م از سوی این سلطان به حکومت هزارهجات و زمینداور (هلمند) منصوب شد (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۱۷۰؛ بکری، ۱۳۸۲: ۸۰) که آغاز تاریخ سیاسی این خاندان است.
هزارهجات، زمینداور، قندهار و کابل را در عصر ابوسعید، دو فرزندش اُلُغبیگ و میرزا سلطانمراد اداره میکردند (تتوی و قزوینی، ۱۳۸۲: ۵۳۵۳) و دو گروه باقیماندۀ مغولی یعنی هزارۀ قراوناس و نکودریان مهار شده بودند. در عصر بایقرا، غارتگریهای این دو گروه به اوج رسیده بود و ذوالنون، طی چهارسال درگیری ممتد، آنها را مهار کرد (همان: ۱۷۰و ۱۷۱؛ همان: ۸۰ و ۸۱). با آرامش این خطه، فراه، کابل و شمالغرب هزارهجات تا ساخر و تولک در نزدیکی هرات نیز به ذوالنون واگذار شد (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۱۹۱). ذوالنون از این پس به سمت پاکستان کنونی نیز یورش برد و شال و مستونگ را مطیع کرد (تتوی، ۱۹۶۴ م: ۷). ذوالنون با اینکه در لشکرکشیهای سلطان حسین مشارکت داشت (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰: ۱۹۱) بهدلیل اقتدار و گستردگی قلمرو او از شرق هرات تا شال و مستونگ و نیز سعایت اطرافیان سلطان حسین به دربار فراخوانده شد و یک سال نظربند ماند. بدیعالزمان فرزند سلطان حسین در آزادی ذوالنون نقش داشت و این امر در همکاریهای بعدی آنها تأثیرگذار بود (بکری، ۱۳۸۲: ۸۱ و ۸۲؛ تتوی، ۱۹۶۵: ۸).
روابط سیاسی ارغونها با سلطان حسین از این پس تابع بدیعالزمان بود. در ۹۰۲ ق / ۱۴۹۷ م در نزاع سلطان حسین و پسرش بدیعالزمان، ذوالنون از شهزاده حمایت کرد (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۲۱۰). بدیعالزمان پس از درگیری نظامی و شکست از پدرش به قندز و سپس به قندهار رفت و با دختر ذوالنون ازدواج کرد و این، به قطع روابط آل ارغون و سلطان حسین انجامید (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۲۱۲). در سال ۹۰۳ ق / ۱۴۹۸ م در پی قتل «محمدمؤمن میرزا» فرزند بدیعالزمان که به دستور سلطان حسین انجام گرفت، دوباره درگیری نظامی پیش آمد که منجر به لشکرکشی نافرجام سلطان حسین به فراه، زمینداور و قندهار شد و آل ارغون از بدیعالزمان حمایت کردند (همان: ۲۱۵؛ بکری، ۱۳۸۰: ۸۷). با وجود صلح و اعطای سیستان (فراه و نیمروز) به بدیعالزمان (۹۰۴ ق / ۱۴۹۹ م)، درگیری سلطان و پسرش ادامه یافت و سلطان حسین ناچار، بلخ را به بدیعالزمان داد (۹۰۵ ق/ ۱۵۰۰ م). بدیع الزمان نیز سیستان را به سلطانعلی ارغون، برادر ذوالنون داد. سپس او را اتابیک (مربی) مربی فرزندش محمدزمان میرزا نیز تعیین کرد (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۲۵۰ و ۳۱۴؛ بکری، ۱۳۸۲: ۹۶) و عملاً هرات از جنوب و شرق در محاصره آل ارغون و بدیعالزمان قرار گرفت.
تلاش سلطان حسین برای باز پسگیری سیستان از آل ارغون در سال ۹۰۸ ق ناکام ماند (تتوی و قزوینی، ۱۳۸۲: ۵۴۰۷). از سویدیگر، بدیعالزمان نیز ذوالنون را در برابر بابر که سرسلسلۀ بابریان هند شد، یاری میداد (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۲۵۰). از ۹۱۰ ق / ۱۵۰۵ م به بعد با فشار روزافزون شیبانیان، بدیعالزمان و ذوالنون با سلطان حسین صلح کردند و این صلح تا پایان عمر سلطان (۱۱ ذیحجه ۹۱۱ ق / ۵ می ۱۵۰۶ م) ادامه داشت. روابط ذوالنون و بدیعالزمان نیز تا محرم ۹۱۳ ق / می ۱۵۰۷ م که شیبانیان به خراسان هجوم آوردند و تیموریان شکست خوردند و ذوالنون به قتل رسید، ادامه داشت (قطغان، ۱۳۸۵: ۸۵ تا ۸۷؛ عالمآرای شاه اسماعیل، ۱۳۸۴: ۲۹۸) بدیعالزمان پس از شکست به گرمسیر و قندهار آمد اما شاهبیگ پسر ذوالنون روی خوش نشان نداد و بدیعالزمان ناچار به استرآباد رفت (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۳۹۰) و این، پایان پیوند تیموریان هرات با آل ارغون است.
سران ارغون و ترخان، شاهبیگ را به جانشینی پدرش ذوالنون برگزیدند. شاهبیگ نخست با حملۀ محمد خان شیبانی مواجه شد و بناچار از در اطاعت درآمد. کاکای او سلطانعلی در سیستان نیز اظهار اطاعت کرد. ازاینرو قلمرو آل ارغون محفوظ ماند (قطغان، ۱۳۸۵: ۹۸ و ۹۹؛ تتوی، ۱۹۶۵ م: ۱۲). بابر میرزا سرسلسلۀ بابریان هند طولانیترین نگرانی آل ارغون بود. غزنی و کابل که پس از مرگ الغبیگ بن ابوسعید (۹۰۷ ق) در تصرف محمدمقیم فرزند کوچک ذوالنون درآمده بود، در ۹۰۸ ق از سوی بابر تصرف شد (بابر، ۱۳۰۸ ق: ۸۰) بابر از این به بعد تهدیدی جدی به شمار میآمد. مرگ ذوالنون، بابر را به ضعف آل ارغون امیدوار کرد و او با یورش به قندهار، آنجا را تصرف کرد و به برادرش ناصر میرزا داد. شاهبیگ و برادرش «محمدمقیم» اما به زودی قندهار را باز پس گرفتند (خنجی، ۱۳۸۴: ۱۸۴؛ بابر، ۱۳۰۸ ق: ۱۳۲). محمدمقیم چندی بعد در ۹۱۴ ق در قندهار درگذشت و شاهبیگ، مهمترین رجل آل ارغون ماند (اعتمادالسلطنه، ۱۳۶۷، ج ۲: ۷۵۹). هزارۀ قراوناس و نکودر که نیروی اصلی ذوالنون بودند، پس از وی آزادی دوباره یافتند و ازاینرو، بر هرجا از جمله ازبکان میتاختند. در سال ۹۱۵ ق شیبان خان در سرکوب آنان در زمینداور شکست خورد (قطغان، ۱۳۸۵: ۱۰۴). اندکی بعد، شیبان خان در نبرد با اسماعیل صفوی به قتل رسید (شعبان ۹۱۶ ق) (حسینی خواندمیر، ۱۳۸۰، ج ۲: ۵۱۳) و آل ارغون نیز رابطۀ سیاسیشان با ازبکان قطع شد، اما به اطاعت از صفویه ناچار شدند. ازاینرو، شاهبیگ در ایام حضور شاه اسماعیل در هرات، نزد وی رفت اما او شاهبیگ را به زندان انداخت. شاهبیگ در ۹۱۷ ق / ۱۵۱۱ م از زندان فرار کرد اما حاکم صفوی هرات، بسیاری از مردم هرات و هزارهجات را به اتهام فراریدادن شاهبیگ قتل عام کرد (بکری، ۱۰۸ تا ۱۰۹). از اینرو، پیوند آل ارغون با صفویه نیز به پایان رسید. باید افزود، بابر که در این ایام کابل و غزنی را در تصرف داشت، عامل مهمی بود که ارغونیان را ناچار به اطاعت از ازبکان و صفویه کرد.
با سلطهیافتن صفویه بر خراسان، بابر از خراسان قطع امید کرد و به قندهار و هند دل بست. ازاینرو مدام به قندهار میتاخت و شاهبیگ نیز از ناچاری به شرق روی آورد و سیبی و فتحپور را تصرف کرد. او در ۹۲۳ ق / ۱۵۱۷ م کلید قندهار را به بابر داد و خود به شال و سیوی پاکستان رفت (بکری، ۱۳۸۲: ۱۱۱ و ۱۱۲؛ دوغلات، ۱۳۸۳: ۵۲۰). شاهبیگ ارغون با عبور از سیوی به فتح کامل سند پرداخت و تا ۹۲۷ ق / ۱۵۲۱ م سلسلۀ «جام» از حکام سند را مطیع کرد و فقط سند سفلی را به جام فیروز، جانشین جام ننده حاکم سند سفلی سپرد و دیگر حکومتهای محلی را برانداخت. سپس در شعبان ۹۲۸ ق / ۱۵۲۲ م) عازم یورش به گُجَرات شد اما پیش از رسیدن به آنجا از دنیا رفت (تتوی، ۱۹۶۵ م: ۲۳؛ بیگلاری، ۱۴۰۰ ق: ۱۵). شاهحسن جانشین پدرش شاهبیگ شد و برخلاف پدر، با بابر سیاستی نرم در پیش گرفت و خطبه را به نام او خواند. علاوه براین، سیاست پدرش مبنی بر احترام سلسلۀ «جام» را نادیده گرفت و با اخراج جام فیروز، به سند وحدت بخشید و نیز به شمال توجه نشان داد و با سرکوبهای مکرر، حکومت مُلتان را تضعیف و سپس در ربیعالثانی ۹۳۳ ق / ۱۵۲۷ م آن را تصرف کرد (بکری، ۱۳۸۲: ۱۵۹؛ تتوی، ۱۹۶۵ م: ۳۰ و ۳۱).
شاهحسن روابط با بابریان را حفظ میکرد، اما با شکست همایون از افغانها و بازگشت او به سند از ۹۴۷ تا ۹۵۰ ق / ۱۵۴۰ تا ۱۵۴۳ م به همایون روی خوش نشان نداد و سند را برای استقرار همایون ناامن کرد. همایون ناچار به قندهار و کابل و سپس برای جلب کمک نزد صفویه رفت (علامی، ۱۳۸۵: ۲۶۰؛ بکری، ۱۳۸۲؛ ۱۷۲). پس از بازگشت همایون از عراق عجم و فتح دوبارۀ هند، روابط آنها تا آخر عمر شاه حسن تیره ماند. شاه حسن در ۹۶۱ ق / ۱۵۵۴ م فلج شد و فرزند نیز نداشت تا جانشینش شود. به دلیل توجه او به سران محلی، امیران ارغونی و ترخانی نیز از وی رنجیده بودند، ازاینرو، عیسی ترخان را به جانشینی ظاهری او برگزیدند. شاهحسن نیز به محمود خان بکهری اعتماد داشت. دو طرف پس از درگیری اندکی به صلح راضی شدند و تا سال بعد (۱۲ ربیعالاول ۹۶۲ ق / ۴ فبروری ۱۵۵۵ م) که شاه حسن درگذشت، با حفظ احترام شاه حسن مطیع ظاهری او بودند. پس از مرگ او سند سفلی به مرکزیت تَهتَه (ٹھٹه) به عیسی ترخان تعلق گرفت که پس از او فرزندانش در آنجا حکومت میکردند؛ و سند علیا در تصرف محمود خان بکهری ماند (کاتبی، ۲۵۳۵ پ: ۷۰ تا ۸۲؛ بکری، ۱۳۸۲: ۱۸۴).
جایگاه فرهنگی و علمی: آل ارغون گرچه یک سلسلۀ نظامی است، شاهبیگ و شاهحسن دارای تحصیلات ادبی و علمی بودند. شاهبیگ با علما و اهل علم مراوده داشت. شرح کافیه، حاشیۀ شرح مطالع، حاشیۀ شرح فرایض و حواشی بر برخی رسائل دیگر، که بیشتر در موضوع ادب عربی و منقولات دینیاند، از آثار قلمی اوست (بکری، ۱۳۸۲: ۱۲۷ و ۱۲۸؛ تتوی، ۱۹۶۵: ۱۲؛ بیگلاری، ۱۴۰۰ ق: ۸ و ۹). شاه حسن اما نقش فرهنگی و علمی پررنگتری دارد. او در علوم منقول مهارت تمام داشت و ازاینرو مورد توجه علما قرار گرفت. مدارس علمی و مساجد زیادی آباد کرد و علم و ادب در عصر او در سند رونق گرفت. خودش نیز شعر میسرود و «سپاهی» تخلص میکرد (قانع، ۱۹۷۱ م: ۱۲۹). فخری هروی معاصر او، که برخی آثارش به نام شاه حسن است، فهرست کامل شاعران عصر این امیر را ارائه داده است (صفا، ۱۳۷۸، ج ۵: ۱۶۴۵ تا ۱۶۵۴). مثنوی مظهرالآثار از شاه جهانگیر هاشمی (هاشمی، ۱۹۵۷)، قصاید حیدر کلوچ از حیدر کلوچ هروی، آثار قانع تتوی و غیره از آثار عصر او، بیانگر اوضاع فرهنگی این دوره است.
منابع: اسکندر بیگ ترکمان. (۱۳۸۲). تاریخ عالمآرای عباسی. چاپ سوم. تهران: امیرکبیر؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان. (۱۳۶۷). تاریخ منتظم ناصری. جلد ۲. تهران: دنیای کتاب؛ افشار، ایرج. (۱۳۸۰). دفتر تاریخ مجموعه اسناد و منابع تاریخی. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ بابر، ظهیرالدین محمد. (۱۳۰۸ ق). توزک بابری. ترجمۀ بیرامخان. هند: چاپ سنگی (میرزا ملکالکتاب)؛ بکری، محمدمعصوم. (۱۳۸۲). تاریخ سند. تهران: اساطیر؛ بیگلاری ادراکی. (۱۴۰۰ ق). بیگلارنامه. پاکستان: انجمن سندی ادبی؛ تتوی، قاضی احمد و قزوینی، آصف خان. (۱۳۸۲). تاریخ الفی. تهران: علمی و فرهنگی؛ تتوی، میر محمد بن سید جلالالدین. (۱۹۶۵ م). ترخاننامه. حیدرآباد پاکستان: سندی ادبیبورد؛ حسینی تربتی، ابوطالب. (۱۳۴۲). تزوکات تیموری. تهران: کتابفروشی اسدی؛ خنجی، فضلالله بن روزبهان. (۱۳۸۴ ش). مهماننامۀ بخارا. تهران: علمی و فرهنگی؛ حسینی خواندمیر، غیاث الدین بن همامالدین. (۱۳۸۰). تاریخ حبیبالسیر. جلد ۲. چاپ چهارم. تهران: خیام؛ دایرة المعارف بزرگ اسلامی. (۱۳۷۷). جلد ۷. چاپ دوم. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی؛ دوغلات، میرزا محمدحیدر. (۱۳۸۳ ش). تاریخ رشیدی. تهران: میراث مکتوب؛ شبانکارهای، محمد بن علی بن محمد (۱۳۸۱). مجمع الانساب. تهران: امیرکبیر؛ صفا، ذبیحالله. (۱۳۷۸). تاریخ ادبیات در ایران. جلد ۵. چاپ هشتم. تهران: فردوس؛ عالمآرای شاهاسماعیل. (۱۳۸۴). مؤلف ناشناس. چاپ دوم. تهران: علمی و فرهنگی؛ علامی، ابو الفضل بن مبارک. (۱۳۸۵ ش). اکبرنامه. تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ فخری هروی، محمد بن محمد امیری. (۱۹۶۸ م). تذکرۀ روضة السلاطین. پاکستان: سندی ادبی بورد؛ قانعتتوی، میرعلیشیر. (۱۹۷۱ م.). تحفة الکرام. تصحیح سید حسامالدین راشدی. حیدرآباد: سندی ادبی بورد؛ قطغان، محمدیار بن عرب. (۱۳۸۵). مسخر البلاد. تصحیح نادره جلالی. تهران: میراث مکتوب؛ کاتبی، سید علی. (۲۵۳۵ پهلوی). مرآت الممالک (سفرنامه). ترجمۀ محمود تفضلی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران؛ مارکوپولو. (۱۳۶۲). سفرنامۀ مارکوپولو. ترجمه رامین گلبانگ. تهران: کوشش؛ هاشمی، شاه جهانگیر. (۱۹۵۷ م). مثنوی مظهرالآثار. کراچی: سندی ادبی بورد.