از معترضان دورۀ حبیبالله کلکانی
مؤلف: محمدحسین فیاض
جلد اول، ویراست دوم
بِرگِد محمداسحاق مشهور به اسحاق بِرگِد یا اسحاق دُولی (دُهلی) فرزند خدانظر در قریۀ چهارشنبه داوودِ جاغوری از توابع ولایت غزنی به دنیا آمد. سواد را در مکتبخانه آموخت. مردم جاغوری از وی بهعنوان یک قهرمان، جوانمرد، یاغی، یاورِ طبقۀ محروم جامعه و سردستۀ عیاران زمانش یاد میکنند (ناصری داوودی، ۱۳۹۰، ج ۱: ۲۷۳).
روزگار جوانی بِرگِد اسحاق با سقوط حکومت امانالله خان و سر کار آمدن حبیبالله کلکانی (۱۳۰۷ و ۱۳۰۸ ش / ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ م) همزمان شد؛ روزگاری که بینظمی، هرجومرج و جنگهای خودسرانه در برخی مناطق از جمله ولایت غزنی رخ داد. اسحاق بِرگِد در این جنگها نام و شهرتی بهدست آورد. این جنگها با هجوم پشتونهای غلزایی و کوچیها به منطقۀ داوود و دهمرده در جاغوری و مالستان آغاز شد. با مقاومت مردم جاغوری و مالستان به فرماندهی اسحاق بِرگِد و دیگران، مهاجمین عقبنشینی کردند (همان).
گفته میشود علت شهرت اسحاق بِرگِد به «اسحاق دُولی» این بوده است که او در برخی جنگها سوار بر اسب میشده و دُهلزنان هجوم میبرده است. این بیباکیها و دلیریها، سبب شیوع اخبار متفاوت در میان مردم شده بود؛ ازجمله اینکه او تیربندی دارد و هیچ تیری در او اثر نمیکند (قاسمی، ۱۳۹۰). شجاعتهای بِرگِد سبب شده بود که مردم جاغوری، نوزادانشان را در آن سالها به اسم او نامگذاری کنند. محمداسحاق اخلاقی، نویسنده و پژوهشگر، یکی از این افراد است (اخلاقی، ۱۳۹۰).
پس از عقبنشینی امانالله خان به قندهار و به قدرت رسیدن حبیبالله خان کلکانی، جنگها در غزنی و مناطق دیگر شروع شد. هزارهها به طرفداری از امانالله خان وارد جنگ شده، در دو نقطۀ غزنی و کوتل اُونِی واقع در بهسود، جلو پیشروی سپاه کلکانی را گرفتند (ناصری داوودی، ۱۳۹۰، ج ۲: ۲۷۳). در این جنگها، اسحاق بِرگِد و افرادی چون جعفر لوچ، نبی سرجنگ، محمدعلی جان، علیاصغر صغیر و دیگران، گروه عیاران را تشکیل داده و به مقاومت پرداختند. برجهای دیدبانی و دفاعی او هنوز در برخی نقاط منطقه، بهخصوص در نقاط مرزی داوود، دهمرده، مکنک مالستان و ناهور باقی است (ناصری داودی، ۱۳۹۶).
در سال ۱۳۰۸ ش که نصف یا بیشتر ولسوالی مالستان به دست کوچیها و پشتونهای ملاخیل سقوط کرد، اسحاق بِرگِد و نیروهایش به کمک مردم مالستان شتافتند و با یاری آنان، موفق شدند مهاجمان را به عقب برانند (علیزاده مالستانی، ۱۳۹۵).
پس از روی کار آمدن نادرشاه (۲۱ میزان ۱۳۰۸ ش / ۱۳ اکتوبر ۱۹۲۹ م) از اسحاق بِرگِد، مانند دهها فرمانده هزاره، بهدلیل جنگ با سپاه حبیبالله کلکانی قدردانی شد و او با اعطای رتبۀ بریدجنرال / لوامشر به کابل منتقل شد (ناصری داوودی، ۱۳۹۶).
گفته میشود شکایتها و هشدارهای همسایههای غلزایی و کوچیها به دولت، در انتقال اسحاق بِرگِد به کابل مؤثر بود و حکومت هم با دادن عنوان نظامی، او را در کابل زیر نظر گرفت. البته اسحاق بِرگِد گاهبهگاه، خصوصاً در سالگرد جشن استقلال افغانستان، به جاغوری میرفت و در روزهای جشن با مشارکت در نشانه زدن با تفنگ، اسپدوانی و نیزهزنی با اسپ، در خوشیهای مردم شرکت داشت. او جوانان را به نشانه زدن و اسبدوانی تشویق میکرد (اخلاقی، ۱۳۹۰).
در حدود سالهای ۱۳۲۳ و ۱۳۲۴ ش راههای هزارهجات، از جمله راه پر تردد ناهور به غزنی در کوتل مَیْدو (بین ناهور و سراب) ناامن شد و در آنجا، مال مردم به غارت رفت و خود آنان کشته شدند. مردم ولسوالی مالستان، ناهور و بخشی از مردم جاغوری از این مسیر به شهر غزنی رفتوآمد داشتهاند. دولتِ وقت هم برای تأمین امنیت هیچ اقدامی نمیکرد. بعد از مدتها وضعیت به حالت عادی برگشت و روشن شد که اسحاق بِرگِد و یارانش، شبانگاه به ناهور رفته و راهزنان کوچی را فراری دادهاند (همان).
نام اسحاق بِرگِد، بهعنوان یاغی و شخصیت افسانهای، همیشه بر سر زبان بسیاری از مردم بوده است و مردان و زنان کهنسال از او به نیکی یاد کردهاند. گفته میشود شخصیت افسانهای وی سبب شده بود که زنان اوغان همجوار به بچههای خود میگفتند: «آرام باشید که اسحاق میآید».
یکی از داستانهای مشهور در میان مردم دربارۀ اسحاق بِرگِد این است که وی در کوه داوود، آهویی را پس از شکار در وقت غروب کباب میکرده است که یک شکارچی پشتون از راه میرسد. پشتون ابتدا از بِرگِد میپرسد: «از کجا هستی و در این کوهها چه میکنی؟» بِرگِد میگوید: «برای شکار آمدهام و از مردم جاغوری هستم». پشتون میگوید: «من دنبال بِرگِد اسحاق هستم که از جاغوری است. تو او را میشناسی؟» بِرگِد میگوید: «من اسحاق را ندیدم و نمیشناسم. حالا بیا باهم کباب بخوریم». هردو کباب را میخورند و میخوابند. اسحاق که به رفیق پشتونش اطمینان نداشته، کُندۀ درختی را زیر پتوی خود میگذارد و خودش با تفنگِ پنج تیرش در گوشۀ غار میخزد. نیمههای شب شکارچی پشتون از خواب بیدار میشود و بهقصد کشتن اسحاق بِرگِد، با خنجرش محکم بهروی پتو میکوبد. در همین موقع اسحاق از کنج غار میگوید: «حق نان و نمکم را بهجا نیاوردی و قصد کشتنم را داشتی. حالا جوابت را بگیر» و با گلوله سوراخش میکند و جنازهاش را بیرون غار میاندازد و خودش دوباره میخوابد (قاسمی، ۱۳۹۶).
اسحاق بِرگِد تا آخر عمر هیچ تقاعدی نداشت. او به جاغوری برگشت، اما نتوانست برای همیشه در آنجا بماند. او در سال ۱۲۵۴ ش / ۱۹۷۵ م، در ۸۴ سالگی در کابل درگذشت (ناصری داوودی، ۱۳۹۰، ج ۲: ۲۷۳).
منابع: اخلاقی، محمد اسحاق. (۱۳۹۰). «برگید اسحاق خان»، سایت جاغوری یک. ۱۱ عقرب ۱۳۹۶؛ jaghury1.com؛ علیزاده مالستانی، عزیزالله. (۱۳۹۵). مصاحبۀ اینترنتی محمدحسین فیاض با عزیزالله علیزاده مالستانی. ۱۵ اسد ۱۳۹۵؛ قاسمی، علی. (۱۳۹۶). «نامداران هزاره»، وبلاگجاغوری زیبا. بازیابی ۱۱ عقرب ۱۳۹۶. aliqasimi.blogfa.com؛ ناصری داوودی، عبدالمجید. (۱۳۹۰). مشاهیر تشیع در افغانستان. جلد ۱. قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی؛ ناصری داوودی، عبدالمجید. (۱۳۹۶). مصاحبۀ اینترنتی محمدحسین فیاض با عبدالمجید ناصری داوودی. ۱۵ اسد ۱۳۹۵.