شاخهای از مذاهب شیعۀ امامیه
مؤلف: یحیی بیضا
جلد اول، ویراست دوم
شیعۀ امامیه اسماعیلیه (به اختصار اسماعیلیه) پس از شیعه اثناعشری، دومین شاخۀ بزرگ شیعی است. تاریخ اسماعیلیه به تاریخ امامت شیعی و یا امامت علی بن ابیطالب برمیگردد. فشارهای سیاسی و اختلافات فکری در درازای تاریخ باعث شد که شیعیان به شاخههای گوناگون تقسیم شوند. یکی از این اختلافات روی مسئلۀ امامت اسماعیل (درگذشت در بین سالهای ۸۰ تا ۸۳ ق / ۶۹۹ تا ۷۰۲ م) فرزند بزرگ و جانشین جعفر صادق، امام ششم شیعیان (درگذشت، ۲۵ شوال ۱۴۸ ق / ۱۳ دسمبر ۷۶۵ م) به وقوع پیوست.
جعفر بن منصور الیمن در کتاب اسرارالنطقاء خود مینویسد که جعفر صادق توجه خاصی به اسماعیل داشت و از آوان کودکی او را زیر تعلیم و تربیۀ خصوصی خود درآورد (منصور الیمن، ۱۴۰۴: ۲۴۶) زمانی که به باور اسماعیلیه امر خداوند برای تحویل مقام امامت فرا رسید، جعفر صادق نقبا و پیروان خاص خود را به رسم امامان و پیامبران پیشین به دور خود جمع کرد و اختیارات امور امامت را به حکم خداوند به اسماعیل تحویل داد. اسماعیل در زمان زندگی پدر خود از نظر مردم غیب شد. تصور بر این بود که در این راز از یکسو حفظ جان اسماعیل و از دیگر سو امتحان برای پیروان او نهفته است.
پیش از فوت، اسماعیل از خود فرزند بالغ به جای گذاشت و مقام امامت را به فرزند خود محمد تحویل داد (منصور الیمن، ۱۴۰۴: ۲۴۶ تا ۲۴۷؛ البغدادی، ۱۴۰۹: ۶۲ تا ۶۳). اسماعیل و فرزند او محمد، همراه با یاران و داعیان خود، از بیم سیاست سرکوبگرانۀ خلفای عباسی فعالیتهایشان را پنهانی پیش میبردند.
از این رو، اولین دورِ ستر در تاریخ اسماعیلیه از امامت اسماعیل شروع شد و تا ظهور ابومحمد عبدالله المهدی بالله، معروف به عبیدالله المهدی، یکی از امامان اسماعیلیه (درگذشت، ۳۲۲ ق / ۹۳۴ م) دوام کرد.
عبیدالله المهدی با تأسیس خلافت فاطمیان (۲۹۶ تا ۵۶۶ ق / ۹۰۹ تا ۱۱۷۱ م) به دور ستر پایان بخشید. فاطمیان به زودی توانستند قلمرو حاکمیت خود را در شمال افریقا، سرزمینهای یمن، شام و عربستان نیز گسترش بدهند و شهر قاهره را برای مرکزیت خلافت خود بنا کنند. آن طور که ولادیمیر ایوانف مینویسد خلافت فاطمیان جزء تاریخ درخشان مسلمانهاست (Ivanow, 1942: xvi). درخشش این دوره بیش از هرچیز دیگر در رنسانس شیعی و پیشرفت در عرصههای گوناگون دانش نهفته بود. فاطمیان در ارائۀ خدمات علمی و تشویق فرهنگ مدارا در میان مکاتب مختلف فکری اسلامی و نیز تسامح با پیروان دیگر ادیان، بهخصوص مسیحیت و یهودیت شهرت داشتند. جامع الازهر و مرکز پژوهشی دارالحکمه معروف به دارالعلم همراه با کتابخانهها، رصدخانهها، شفاخانۀ قاهره و کتابخانۀ آن (المقریزی، ۱۹۰۰، ج ۱: ۴۰۶ تا ۴۰۷؛ القلقشندی، ۱۹۱۴، ج ۳: ۳۶۵ تا ۳۶۶) بیانگر توجه آنها به رشد و گسترش ابعاد گوناگون دانش زمان بود. المقریزی کتابخانههای فاطمیان را از عجایب دنیا میشمارد و میگوید که در خزانةالکتب فاطمیان ۶۰۱۰۰۰ جلد کتاب موجود بود که در میان آنها ۱۲۰۰ نسخۀ تاریخ طبری وجود داشت (۱۹۰۰، جلد ۱: ۴۰۸ تا ۴۰۹). کیفیت آموزشی و فرهنگ تساهل و تسامح فاطمیان، الازهر را به یکی از مراکز محبوب و مشهور علمی و آموزشی زمان مبدل کرده بود (ناصری طاهر، ۱۳۷۷: ۱۳۵ تا ۱۳۷؛ زیدان، ۱۹۹۳: ۶۲۵). با گذشت بیش از هزار سال، جامع الازهر هنوز هم یکی از دانشگاههای معتبر اسلامی به شمار میرود.
دعوت اسماعیلیه و هزارههای خراسان و افغانستان امروز: دعوت اسماعیلیه در فارس و خراسان تجربهای پربار و همراه با دشواریهای فراوان بود. امامان اسماعیلی توجه خاص به سرزمینهای غیرعربی زبان، بهخصوص فارس، خراسان و هند داشتند. سابقۀ فعالیت داعیان و امامان اسماعیلی در فارس و خراسان به دورۀ امامت محمد بن اسماعیل برمیگردد. اقامتهای کوتاهمدت او در شهرهای ری و نهاوند (ایران امروزی)، فراه، نیمروز و قندهار در خراسان (افغانستان امروزی) و فرغانه، زمانی که مأموران هارونالرشید (۱۶۹ تا ۱۹۳ ق / ۷۸۶ تا ۸۰۹ م) در جستجو و به قصد دستگیری او بودند، نشان میدهد که داعیان و پیروان اسماعیلی در فارس و خراسان حضور داشتند (Baiza, 2015: 42 – 45). علاءالدین عطاءالملک بن محمد جوینی (به اختصار، جوینی) در تاریخ جهانگشا مینویسد که داعیان اسماعیلی شمار زیادی از مردم قندهار را به دعوت اسماعیلیه جذب کرده بودند (۱۹۳۷: ۱۴۸ تا ۱۴۹). هزارهها در قندهار از دوران بسیار سابق زندگی میکردند و داعیان اسماعیلی توانسته بودند هزارهها و دیگر ساکنان این مناطق را به دعوت اسماعیلی جذب کنند. آنها نیز موفق شدند که یعقوب بن لیث صفار (۲۴۷ تا ۲۶۵ ق / ۸۶۱تا ۸۷۹ م)، بنیانگذار سلسلۀ صفاریان (۲۴۷تا ۳۹۳ ق / ۸۶۱ تا ۱۰۰۲ م) را به اسماعیلیه جذب کنند (نظامالملک، ۱۳۴۷: ۲۰؛ Baiza, 2015: 20).
برای پنهاننگهداشتن هویت و حفظ جان، داعیان اسماعیلی هویت و مکانهای اسماعیلینشین را در نوشتههایشان ثبت نمی کردند. ازاینرو معلومات مفصل دربارۀ فعالیتهای آنها در دست نیست، اما نامهای تعداد محدود داعیان و فعالیت آنها در تاریخ درج شده است. به طور نمونه، خلف الحلاج و پسرش احمد بن خلف ادارۀ دعوت را در ری پیش میبردند. یکی از شاگردان احمد بن خلف به اسم غیاث ادارۀ دعوت را در فارس به دست گرفت. اما آزار و تهدیدهای علمای اهل سنت در ری غیاث را مجبور ساخت تا به خراسان فرار کند و در شهر مرو (در نزدیکی شهر ماری ترکمنستان امروز) و اطراف آن، بهشمول بالامرغاب و بادغیس، به فعالیت بپردازد.
داعی دیگر به نام ابو بلال دعوت را در مناطق هزارهنشین غور و غرجستان آغاز کرد. خواجه نظامالملک وزیر سلجوقی مینویسد که در سال ۲۹۵ ق / ۹۰۸ م ابو بلال دعوت اسماعیلی را در مناطق هرات، غور، غَرجه و یا غرچه (غرجستان) آغاز کرد و پایگاه دعوت خود را «دارالعدل»نام گذاشت. بر بنیاد نوشتۀ نظامالملک، ابو بلال بیش از ۱۰۰۰۰ نفر را به دعوت اسماعیلی جذب کرده بود. موفقیت ابوبلال کینۀ والی هرات، محمد بن هرثمه را برانگیخت. هرثمه به قصد کشتن ابو بلال و قتلِ عام اسماعیلیان کمر بست و با پشتیبانی امیر اسماعیل بن احمد سامانی (۲۷۹ تا ۲۹۴ ق / ۸۹۲ تا ۸۹۷ م) زمینۀ سرکوبی و قتلِ عام اسماعیلیان این مناطق را فراهم کرد (نظامالملک، ۱۹۹۹: ۲۹۷ تا ۲۹۹).
داعی غیاث که از این حادثه در امان بود، توانست این ضربه را جبران کند. او امیرالحسین بن علی المَروزی، حاکم سامانیان برای سیستان، هرات، غور، بادغیس و مرو را به اسماعیلیه جذب کرد. نفوذ و حاکمیت سیاسی و نظامی المروزی باعث رشد سریع دعوت و ایجاد مناطق امن برای اسماعیلیان خراسان شد. پس از درگذشت غیاث، المروزی ادارۀ دعوت را در دست گرفت و توانست شمار زیادی از هزارههای بادغیس، غور، هرات، و سیستان را در کنار سایر اهالی آنجا به اسماعیلیه جذب کند (Baiza, 2014: 165). عبیدالله المهدی نیز داعی رسمی خود به نام ابوسعید شعرانی را به خراسان فرستاد. اگرچه جزئیات فعالیتهای او در دست نیست، ابن ندیم دعوت او را در میان امرای سپاه سامانی و مردم عوام، موفق میپندارد (ابن ندیم، ۱۳۴۶: ۳۵۱). از این پس، اسماعیلیه در خراسان جای پای مستحکمی پیدا کردند.
نسل بعدی داعیان اسماعیلی فعالیتهای دعوت را به شرق خراسان گسترش دادند. محمد بن احمد نسفی (درگذشت، ۳۳۲ ق / ۹۴۳ م) معروف به نخشبی (برگرفته از شهر نخشب در ازبکستان امروزی)، نه تنها داعی تاثیرگذار، بلکه اولین فیلسوف در تاریخ فلسفۀ اسلام است و کتاب المحصول او اولین اثر فلسفی در دنیای اسلام شمرده میشود. نسفی پیش از اینکه به سوی بخارا روانه شود، فردی را به اسم پسر سواده به جانشینی خود تعیین کرد. پسر سواده از اسماعیلیان فارس بود که از دست علمای اهل سنت فرار کرده و در قلمرو المروزی پناهگزین شده بود (نظامالملک، ۱۹۹۹: ۲۸۸).
نسفی به جذب افراد با نفوذ و دستیاران نزدیک امیر سامانی به دعوت اسماعیلیه موفق شد. او توانست نزدیکان امیر را، بهشمول بکر نخشابی از درباریان و خویشاوندان امیر، دبیر خاص امیر به اسم اشعث، حاجب خاص امیر به اسم ابتاش، حاکم بخارا، خزانهدار امیر، حاکم ایلاق (در نزدیکی تاشکند امروزی) و بالاخره امیر ابوالحسن نصر بن احمد سامانی (نصر دوم، ۳۰۱تا ۳۳۳ ق / ۹۱۴تا ۹۴۳ م) و افراد نزدیک به او، مانند شاعر معروف زبان فارسی ابوعبدالله رودکی (وفات ۳۲۹ ق / ۹۴۱ م) را جذب دعوت اسماعیلی کند (حبیبی، ۱۳۴۵: ۸۷۴؛ واکر، ۱۳۷۷: ۱۸؛ نظامالملک، ۱۳۴۷: ۲۸۸ و ۲۸۹؛ شفیعی کدکنی، ۱۳۹۰: ۱۰ و ۵۰). علمای اهل سنت نتوانستند تسلط نسفی را در دربار سامانی تحمل کنند. آنها سرلشکران سامانی را در برابر نسفی، امیر سامانی و اسماعیلیان خراسان تحریک کردند. در نتیجه، امیر نصر دوم را از قدرت برکنار کردند و فرزند وی نوح سامانی (۳۳۱ تا ۳۴۳ ق / ۹۴۳تا ۹۵۴ م) را بر تخت بنشاندند (Daftary, 2007: 113). در ضمن، نسفی را اعدام کردند و رودکی را سخت شکنجه کردند و دیوان اشعارش را به آتش کشیدند و شمار زیادی از اسماعیلیان بخارا، سمرقند، نخشب و بلخ را قتل عام کردند. رودکی از اثر آن شکنجهها با درد و نابینایی درگذشت. در بیتی که معروفی بلخی از قول ابوعبدالله رودکی میسراید، «از رودکی شنیدم استاد شاعران / کاندر جهان به کس مگرو جز بفاطمین» (صفا، ۱۳۶۹ ج ۲: ۲۴۵)، مراد از “فاطمین”، امامان-خلفای فاطمی مصر است.
کشته شدن نسفی و قتلعام اسماعیلیان ضربۀ سنگینی به مکتب دعوت خراسان بود. هرچند شدت خشونت و کشتار بسیار بود، شبکۀ دعوت اسماعیلی توانست این ضربه را تحمل کند و برنامۀ دعوت را ادامه بدهد. پس از نسفی، فرزند او معروف به دهقان و بعد هم فیلسوف مشهور اسماعیلی ابویعقوب سجستانی (درگذشت، ۲۵۸ ق / ۹۷۱ م) ادارۀ دعوت را به دست گرفتند و زندگی اسماعیلیان را دوباره سروسامان دادند. این داعیان در دوران حکمروایی سامانیان (۲۰۳تا ۳۹۵ ق / ۸۱۹تا ۱۰۰۵ م) و غزنویان (۳۶۶تا ۵۵۸ ق / ۹۷۷ تا ۱۱۶۳ م)، چهرههای مطرح علمی مانند ابو علی سینا بلخی و پدر و برادر او، ابوریحان البیرونی (نفیسی، ۱۳۵۹: ۱۰۱؛ Baiza, 2015: 52)، ابوالقاسم فردوسی و سنایی غزنوی را جذب دعوت اسماعیلی کردند. گرایش شیعی فردوسی محرز شمرده میشود، هرچند دیدگاههای گوناگون در نوع شیعه بودن او وجود دارد. تحقیقات سالهای پسین و اشعار فردوسی نشان میدهند که فردوسی پیش از نوشتن شاهنامه عقیده اسماعیلی را پذیرفته بود. ابومنصور محمد بن عبدالرزاق حاکم توس / طوس و سپهسالار سامانیان (به اختصار، ابو منصور سپهسالار) در خراسان، که مذهب اسماعیلی داشت (نظام الملک، ۱۳۴۷: ۳۰۰)، دستور جمعآوری داستانهای کهن شاهان و پهلوانان را از عهد کیامرث تا آخرین یزدگرد ساسانی داد. مجموعه این داستانها در سال ۳۴۶ ق در قالب نثر به نام شاهنامه منثور منصوری نوشته شد و مایۀ شاهنامه فردوسی شد (کشاورز، ۱۳۷۱، جلد ۱: ۴۲ تا ۵۱؛ قزوینی، ۱۳۳۲، ج ۲: ۳۰). به تشویق و پشتیبانی همین حاکم اسماعیلی خراسان، فردوسی کار ترتیب شاهنامه منظور را روی دست گرفت. در شاهنامه، فردوسی او را با صفات «پهلوان»، «دهقان نژاد»، «مهتر گردنفراز»، «گوهر پهلوان»، «خردمند و بیدار روشن» و «جوانمرد و وفادار» یاد میکند (۱۳۸۶، دفتر ۱: ۱۲، ۱۴ تا ۱۵). افزون برآن، در بیتهای آغازین شاهنامه، «به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد / خرد را و جان را همی سنجد اوی / در اندیشهای سخته کی گنجد اوی» (همان، ۳ و ۴)، نوعی اشاره به عقیدۀ اسماعیلی فردوسی شمرده میشود. در جهانبینی اسماعیلیه خداوند برتر از زمان و مکان، و هست و نیست است، و عقل (اندیشه) آدمی را تنها تا سرحد نفس کل (خداوند جان) و عقل کل (خداوند خرد) راه است. فردوسی این اندیشۀ اسماعیلی را، که در نوشتههای فلسفی حمیدالدین کرمانی، ابویعقوب سجستانی و ناصر خسرو آمدهاند، در قالب شعر بیان میکند. پژوهشهای جدید (عباس زریاب خویی، ۱۳۷۱، ۱۳۷۴ و ۱۳۸۹؛ محمدامین ریاحی، ۱۳۸۹؛ حمیدرضا اردستانی رستمی، ۱۳۹۴) نیز اندیشههای شیعۀ اسماعیلی فردوسی را با تفصیلات بیشتر بحث و تحلیل میکنند.
تحول بنیادی در مکتب دعوت خراسان در دوران ناصر خسرو بلخی (درگذشت، ۴۸۶ ق / ۱۰۹۳ م) پدید آمد. امامان یا خلفای فاطمی، جهان را به دوازده جزیره تقسیم کرده بودند و برای هر جزیره یک حجت تعیین میکردند (Hunzai, 2011). خلیفه المستنصر بالله (هجدهمین امام اسماعیلیه (۴۲۷ تا ۴۸۷ ق / ۱۰۳۶ تا ۱۰۹۵ م) ناصر خسرو را حجت جزیرۀ خراسان تعیین کرد. ناصر خسرو آخرین حجت فاطمیان پیش از انشعاب اسماعیلیان فاطمی به دو شاخۀ نزاری و مُستعلوی است. او با اقامت دایمی در یُمگان بدخشان، به تألیف کتاب و تربیت داعیان پرداخت و شبکۀ دعوت را در سرزمینهای بدخشان و دیگر نقاط اسماعیلیهنشین خراسان نظم و گسترش بخشید.
پس از درگذشت المستنصر بالله، اسماعیلیان فارس و خراسان، امامت نزار، یکی از امامان اسماعیلیه، فرزند بزرگ مستنصر بالله را پذیرفتند و از آن زمان تا کنون به «شیعۀ امامیۀ اسماعیلیۀ نزاریه» و یا «اسماعیلیۀ نزاری» معروف هستند. شاخۀ دیگر فاطمیان به نام «اسماعیلیان مُستعلوی» و در زمان کنونی به «اسماعیلیۀ بُهره» یاد میشوند. داعی حسن صباح (درگذشت، ۵۱۸ ق / ۱۱۲۴ م) پایگاه دعوت اسماعیلیۀ نزاری را در اَلَمُوت، استان قزوین در ایران امروزی، اساس گذاشت. اَلَمُوت نهتنها به پایگاه دعوت بلکه به مرکز علمی و تحقیقاتی مهم آن زمان تبدیل شد و برای مدت تقریباً دو صد سال (۴۸۳ تا ۶۵۴ ق / ۱۰۹۰تا ۱۲۵۶ م) دوام کرد. پس از ناصر خسرو، سنایی غزنوی (درگذشت در بین سالهای ۵۲۵ و ۵۳۵ ق / ۱۱۳۱ و ۱۱۴۱ م) رهبری دعوت را به دست گرفت. سنایی در دورۀ سلطان مسعود سوم و سلطان بهرام شاه غزنوی میزیست و شبکۀ دعوت را بسیار ظریفانه و ماهرانه رهبری میکرد، تا حدی که در تاریخ رسمی نام او کمتر با دعوت اسماعیلی گره خورده است. دقیقترین مرجع که به طور روشن از سنایی غزنوی به عنوان رهبر دعوت اسماعیلی یاد میکند دیوان قائمیات شاعر اسماعیلی دورۀ الموت حسن محمود کاتب (درگذشت حدود سالهای ۶۴۰ ق / ۱۲۴۳ م) است. از آنجا که شبکۀ دعوت از اَلَمُوت رهبری میشد، حسن محمود کاتب از فعالیتهای داعی سنایی غزنوی به طور کامل آگاه بود. او در قصیدۀ شمارۀ ۷۹ خود از سنایی با لقب «شمع و تاج داعیان» یاد میکند (حسن محمود کاتب، ۱۳۹۰: ۲۱۸). سنایی را میتوان پدر اشعار عارفانه در ادبیات فارسی خواند. قصاید و غزلیات معنوی او، بهخصوص حدیقة الحقیقه و سیرالعباد الی المعاد، همانگونه که ذبیح الله صفا (۱۳۶۹، ج ۲: ۲۳۰) مینویسد، نخستین منظومهها و قصاید عارفانه در ادبیات فارسیاند. در ادبیات عرفانی فارسی، مقام سنایی تا آنجاست که خلیلالله خلیلی (۱۳۴۶: ۱) مولانا جلالالدین محمد بلخی (به اختصار مولانای بلخی) را پیرو اندیشههای عرفانی سنایی میداند. در فیه مافیه، مولانای بلخی (۱۳۸۵: ۲۲۹) سخنان سنایی را به نور آفتاب معرفت برای کشف حقایق و معانی تشبیه میکند.
سنایی غزنوی تأثیر چشمگیری در میان اسماعیلیان و هزارههای غور، بامیان و غزنی داشت. او پیش از شکست سلطان بهرام شاه غزنوی (۵۱۱ تا۵۴۷ ق / ۱۱۱۷تا ۱۱۵۲ م) به دست سلطان علاءالدین حسین غوری معروف به جهانسوز (۵۴۴تا ۵۶۶ ق / ۱۱۴۹ تا ۱۱۶۱ م)، درگذشت. پس از پیروزی بر بهرام شاه، سلطان علاءالدین حسین رابطۀ بسیار دوستانهای با داعیان و پیروان اسماعیلی در غور، بامیان و غزنی در پیش گرفت و از فعالیتهای آنها در ساحۀ زیر نفوذ خود پشتیبانی کرد (Flood, 2005: 269). سند روشنی در دست نیست که نشان دهد آیا علاءالدین حسین جذب دعوت اسماعیلی شده بود ویا نه. اما رابطۀ او با رهبری اسماعیلی در اَلَمُوت به اسماعیلی بودن وی اشاره میکند. منهاج سراجالدین جوزجانی در کتاب طبقات ناصری خود تأیید میکند که رهبران اسماعیلیه در اَلَمُوت سفیران خود را به نزد علاءالدین حسین فرستادند و شبکۀ دعوت را در مناطق یادشده فعال کردند (جوزجانی، ۱۳۴۲، ج ۱: ۳۴۹؛ حبیبی، ۱۳۴۹، ج ۱: ۱۵۸). فرهاد دفتری نیز به این نظر است که سلطان علاءالدین حسین از رهبران اَلَمُوت تقاضای فرستادن داعیان را به ساحۀ زیر نفوذ خود کرده بود (Daftary, 2007: 356). سلطان سیفالدین محمد، پسر سلطان علاءالدین حسین، برعکسِ روش پدر در پی شکنجه و کشتار اسماعیلیان برآمد (حبیبی، ۱۳۴۹: ۱۵۸؛ Flood, 2005: 269). یک سال از حاکمیت او نگذشته بود که یکی از سرلشکرانش به اسم ابوالعباس شِش او را به قتل رسانید (غبار، ۱۹۹۹: ۱۳۲). رابطۀ ابوالعباس شِش با اسماعیلیان روشن نیست، اما پس از کشتهشدن سیفالدین محمد، اسماعیلیان کمتر مورد شکنجه و آزار قرار میگرفتند.
در نیمه دوم دولت اَلَمُوت، ملاقات شمسالدین محمد معروف به شمس تبریزی (تولد در بین سالهای ۵۷۶تا ۵۸۰ ق / ۱۱۸۰تا ۱۱۸۴ م و درگذشت / ناپدیدی در ۶۴۵ ق / ۱۲۴۷ م) و مولانای بلخی (درگذشت، ۶۷۲ ق / ۱۲۷۳ م) صفحۀ جدیدی در تاریخ تصوف و ادبیات عرفانی باز کرد. از آنجا که شمس هویت خود را پنهان نگه میداشت، افسانهها و داستانهای مبهم دربارۀ او پدید آمده است. شمسالدین احمد افلاکی، ظاهراً به نسبت عدم آگاهی ویا قصد جعل هویت، شمس را پسر علی بن ملکداد تبریزی معرفی میکند (۱۳۶۲، ج ۲: ۶۱۴). تحلیلگران افلاکی را به تناقضگویی، مانند معرفی شمس تبریزی به عنوان مرید و شاگرد مولانای بلخی (عماد، ۱۳۴۹: ۱۱)، سرقت ادبی از رسالۀ فریدون بن احمد سپهسالار، مؤلف زندگینامۀ مولانای بلخی و ایجاد موقعیت برای فریبکاری ایدیولوژیک فرقهگرایی متهم می کنند (وفایی، ۱۳۸۶: ۱۴۴ تا ۱۴۸). با وجود همه ابهامات، هویت شمس از همگان پنهان نماند. در کتب تاریخی و نیز اشعار مولانای بلخی شواهدی وجود دارند که به شمس تبریزی پسر امام اسماعیلی دورۀ اَلَموت و عقیدۀ اسماعیلی مولانای بلخی اشاره میکنند. در مقالات شمس، شمس تبریزی خود را «پسر علا» معرفی میکند (شمس تبریزی، ۱۳۴۹: ۶۵). علا لقب پدر شمس تبریزی بود. اسم مکمل او نور الدین محمد معروف به اعلی (علا) محمد (بیست و چهارمین امام اسماعیلی، ۵۶۱ تا ۶۰۷ ق / ۱۱۶۶ تا ۱۲۱۰ م) است. جوینی مینویسد که اعلی محمد دارای چندین پسر بود و پسر مِهین او جلالالدین حسن نام داشت که پدرش او را از طریق نص بر جانشینی امامت قایم مقام کرد (۱۳۹۱، ج ۳: ۷۷۵ تا ۷۷۶). جلالالدین حسن (بیست و پنجمین امام اسماعیلی، ۶۰۶ تا ۶۱۸ ق / ۱۲۱۰ تا ۱۲۲۱ م) برادر بزرگ شمس تبریزی است. جوینی میافزاید که علا محمد دعوی حکمت و فلسفه میکرد (۱۳۹۱، ج ۳: ۷۷۵) و از همین تأثیر است که به گفتۀ عبدالباقی گولپینارلی (۱۳۷۵: ۱۱۴)، شمس تبریزی نیز به اسماعیلیان که فلسفۀ حکمت را به شیوۀ حیاتی و عملی بین مردم اشاعه داده بودند، نظر مثبت داشت.
برای بیرون شدن از محیط منزویشدۀ اَلَمُوت و آشنایی و انس گرفتن با جماعتهای غیر اسماعیلی، اعلی (علا) محمد پسر خود شمسالدین محمد را در کودکی به تبریز فرستاد و از این جهت وی به شمس تبریزی مشهور شد. همانگونه که دولتشاه سمرقندی مینویسد، شمس کودکی بسیار زیبا بود و برای نگهداشت او از چشم افراد نااهل، او را در جمع زنان نگه میداشتند و او کارهای دستی را نیز از زنان تبریز آموخت (۱۸۸۷: ۸۷). در تبریز، به احتمال زیاد یک خانواده اسماعیلی سرپرستی یا دایگی شمس را، بدون آگاهی از هویت اصلی او، به عهده داشته است. شمس تبریزی و مولانای بلخی به این خانوادۀ دایه اشاره میکنند. شمس تبریزی از آوان کودکی آگاه است که او از نسل و نسب برتر است و مربوط به خانوادۀ دایهاش نمیشود. ازاینرو، وی خود را به بَط (مرغابی) و پدر _ دایه خود را به مرغ خانگی مثل میزند (شمس تبریزی، ۱۳۴۹: ۲۲). همین داستان را مولانای بلخی نیز در دفتر دوم مثنوی ثبت میکند که در آن شمس را از مقام روحانی بالا به «بَط» و خانوادۀ دایهاش را به «مرغ خانگی» یا افراد عادی مثل میزند: «تخم بَطّی، گرچه مــرغ خــانگی / زیـر پـرّ خـویـش کــردت دایگی» (۱۳۷۱، دفتر ۲: ۳۳۰). ناصرالدین صاحبالزمانی، مؤلف خط سوم (۱۳۸۷: ۱۸۳)، با وجود همه مخالفت و ایستادگی در برابر هویت اسماعیلی شمس تبریزی، بالاخره میپذیرد که زادگاه اصلی شمس اَلَموت بود. دولتشاه سمرقندی (۱۸۸۷: ۸۷) در تذکرة الشعراء شمسالدین محمد را پسر علاءالدین محمد از نژاد کیابزرگ امید معرفی میکند. احمد خوشنویس عماد نیز به شمس پسر خاوند علاءالدین از نژاد کیابزرگ امید اشاره میکند (۱۳۴۹: ۱۴). با در نظرداشت تفاوت سن میان شمس تبریزی و مولانای بلخی و تاریخ ملاقات آنها در قونیه، علاءالدین محمد در تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی همان اعلی (علا) محمد است که شمس تبریزی همانگونه که ذکر شد خود را پسر او معرفی میکند. علاءالدین محمد بیست و ششمین امام اسماعیلیه و نواسۀ اعلی (علا) محمد بود. نکته دیگر این است که در ذکر نام و نسب امامان اسماعیلی دوره اَلَمُوت، بیشتر تاریخنگاران و تذکرهنویسان از تاریخ جهانگشای جوینی پیروی میکردند. جوینی امامان اسماعیلی دوره اَلَموت را قصداً از نسل کیابزرگ امید معرفی میکند، در حالی که او اسمهای امامان اَلَموت از نسل نزار (فرزند بزرگ امام _ خلیفۀ فاطمی المستنصر بالله) را در کتاب خود ذکر کرده است (۱۳۹۱، ج ۳: ۷۷۲ تا ۷۷۳) ولی آنها را نمیپذیرد. کیابزرگ امید از داعیان بزرگ الموت و جانشین حسن صباح، بنیانگذار دولت اَلَمُوت بود، نه امام اسماعیلی.
ملاقات شمس تبریزی با مولانای بلخی در قونیه در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ ق / ۲۹ نوامبر ۱۲۴۴ م انقلاب فکری و دگرگونی عرفانی و معنوی را در مولانای بلخی پدید آورد. آن ملاقات، آتش عشق را در جان مولانا افروخت که به گفتۀ خلیلالله خلیلی (۱۳۴۶: ۵)، جلوت او را به خلوت و قال او را به حال تبدیل کرد. مولانای بلخی از شمس رقص سماع را آموخت و به دنیای معنویت، رقص و شعر پا گذاشت. او چنان مرید، عاشق و دلباخته شمس شد که در یکی از اشعار خود او را آشکارا «خدای» خود میخواند: «پیر من و مراد من، درد من و دوای من / فاش بگفتم این سخن، شمس من و خدای من (صاحبالزمانی، ۱۳۸۷: ۶۶، ۷۶ تا ۷۷)». مظاهر مصفا نیز به رابطۀ فکری و عقیدتی میان مولانای بلخی و اسماعیلیان اشاره میکند. او یک بیت از دفتر دوم مثنوی، «پس به هر دوری ولیّی قایم است / تا قیامت آزمایش دایم است» و بیت دیگر از دیوان حکیم سعد الدین نزار قهستانی، پسر کاکای شمسالدین محمد (بیست و هشتمین امام اسماعیلی، ۶۵۴ تا ۷۱۰ ق / ۱۲۵۶ تا ۱۳۱۰ م)، «نفسی جهان نباشد ز امام وقت خالی / بمرنج اگر برنجی چه کنم نص کلام است»، را در کنار هم به عنوان نمونهای از اندیشههای اسماعیلی مولانای بلخی یاد میکند. مصفا میافزاید که«ولیّی قایم» در مثنوی همان«امام وقت» اسماعیلی در دیوان نزاری قهستانی است (۱۳۷۱: ۵۱ تا ۵۳). در دفتر سوم مثنوی، مولانا بلخی نیز چنین میسراید: «من چو اسماعیلیانم بیحذر / بل چو اسمعیل آزادم ز سر (۱۳۷۱، دفتر سوم: ۵۰۶)». خیرخواه هراتی، داعی اسماعیلی برای هرات، غور و غرجستان در عصر شاه تهماسب صفوی (۹۳۰تا ۹۸۴ ق / ۱۵۲۴تا ۱۵۷۶ م)، پس از مقایسۀ بعضی اشعار مولانای بلخی با اشعار عبدالسلام (سی و سومین امام اسماعیلی، ۸۸۰ تا ۸۸۹ ق / ۱۴۷۵ تا ۱۴۸۴ م) میگوید که محقق رومی (مولانای رومی بهکمالرسیده) مقام حجت امام وقت را داشت (خیرخواه هراتی، ۱۳۸۰: ۷۸ تا ۷۹).
سرانجام، یورش مغولان به سرکردگی هلاکو خان (۶۶۳ ق / ۱۲۶۵ م) دولت الموت را در ۶۵۴ ق / ۱۲۵۶ م شکست داد و مرکز علمی و کتابخانۀ آن به دست جوینی به آتش کشیده شد (جوینی، ۱۳۹۱، ج ۳: ۷۹۶ تا ۷۹۷).
سقوط الموت ضربهای بزرگ به اسماعیلیۀ نزاری بود. از آن پس، دورِ ستر دوم آغاز شد. در دورۀ پساالموت، امامان و داعیان اسماعیلی در لباس بازرگانان و صوفیان از محلهای اسماعیلی دیدن میکردند. اسماعیلیان نیز برای فرار از شکنجه و آزار مردم و امرای محلی به تقیه میپرداختند و زیر پوشش عقاید دینی حاکم در محل زندگی میکردند. در این مدت، بیستوهشتمین امام اسماعیلی شمسالدین محمد (امامت، ۶۵۴ تا ۷۱۰ ق / ۱۲۵۶ تا ۱۳۱۰ م) فعالیتهای خود را برای انسجام جماعتهای پراکندۀ اسماعیلی در فارس، خراسان، هندوستان و سوریه بهگونۀ پنهانی پیش میبرد. او حد اقل یک بار به بدخشان و کابل سفر کرد.
داعی معروف دیگر اسماعیلی این دوره که بارها از سرزمینهای هزارهنشین دیدن کرده بود پیر شمسالدین (وفات، ۶۷۲ ق / ۱۲۷۴ م) است. باور بر این است که او از دیار غزنی ویاهم سبزوار بوده است. اگرچه ساحۀ فعالیتهای دعوت او بیشتر سرزمین هندوستان بود، او برای نظم و انسجام امور دینی اسماعیلیان به خراسان نیز سفر میکرد و از اسماعیلیان افغانستان آگاهی دقیق داشت. در یکی از گِنانها “ginan” (سرودهای دینی اسماعیلی سرزمین هندوستان) که ولادیمیر ایوانف (Wladimir Ivanow) آن را در سال ۱۹۶۳ م به چاپ رسانید (Ivanow, 1963: 176) پیر شمس از ملاقات خود با جماعت اسماعیلی غزنی یاد میکند. در مصرع ۴۵، گِنان «منسمجانی Mansamjani (مشورۀ عقلانی)»، وی از فردی اسماعیلی با نام مستعار «پسر غزنی» و کلمۀ سانسکریت «سبگه» (Subaga) یعنی «خوشبخت» یاد میکند (Ivanow, 1963: 176). هدف وی از استفاده از این نامهای مستعار، پنهان نگهداشتن هویت اسماعیلی فرد یادشده و جماعت اسماعیلی در غزنی است. امامان و داعیان اسماعیلی با تلاشهای خستگیناپذیر توانستند جماعتهای اسماعیلی فارس، خراسان، هند و سوریه را نظمی نسبی ببخشند و شبکۀ دعوت را زنده نگهدارند.
دو صد سال پس از سقوط الموت، امامان اسماعیلی به دورِ ستر دوم پایان بخشیدند. این مرحلۀ جدید با امامت مستنصر بالله دوم، یکی از امامان اسماعیلیه (۸۶۸ تا ۸۸۱ ق / ۱۴۶۴ تا ۱۴۷۶ م) در زمان شاه اسماعیل صفوی (۸۸۱ تا ۹۰۳ ق / ۱۴۶۴ تا ۱۴۹۸ م) آغاز شد. شاه اسماعیل رابطهای نیکو با مستنصر بالله دوم داشت و او را به عنوان امام اسماعیلیان قدر میداد و فضا را برای فعالیتهای دعوت اسماعیلی باز گذاشت. مستنصربالله دوم داعیان خود هر یک بابا شهید را به هرات، ملّا عبدالرحمان را به جام و میرزا ابوالقاسم استرآبادی را به ری فرستاد. در این زمان، اسماعیلیان بدخشان برای مدتی از امامان نسلِ امام شاهی، از فرزندان امام شمسالدین محمد پیروی میکردند. مستنصر بالله دوم فرزند و جانشین خود عبدالسلام (۸۸۱ تا ۸۹۹ ق / ۱۴۷۶ تا ۱۴۹۴ م) را به بدخشان فرستاد و آنها را دوباره به شاخۀ اصلی دعوت اسماعیلی فراخواند (Daftary, 2007: 433). نورالدین علی، امام سیوهشتم اسماعیلیه (۹۲۲ تا ۹۵۷ ق / ۱۵۱۶ تا ۱۵۵۰ م) یکی از داعیان خود به اسم محمدرضا ابن خواجه سلطان حسین غوریانی هراتی، مشهور به خیرخواه هراتی (وفات حدود سالهای ۹۶۰ ق / ۱۵۵۳ م) را برای تنظیم امور دعوت در مناطق هرات و اطراف آن تعیین کرد (Daftary, 2007: 433 و 434). داعیان اسماعیلی این عصر، ابواسحاق قهستانی و خیرخواه هراتی، به سرودن تصنیفات دعوت پرداختند و تعلیمات دعوت دورۀ الموت را دوباره زنده کردند.
امامان اسماعیلی جماعتهای اسماعیلی ارزگان و قندهار را نیز به طور تدریجی زیر پوشش دعوت آوردند. شاعر اسماعیلی زینالدین علی بُرنگی (بُرِنجی) در یکی از سرودههای خود به سفر سی و نهمین امام اسماعیلی، خلیلالله علی (درگذشت ۱۰۹۱ ق / ۱۶۸۰ م) به قندهار و اقامت او در آنجا اشاره میکند و از قندهار به نام مستعار «دارالقرار» یاد میکند (برنجی، ۱۷۵۲ تا ۱۷۵۴: ۴۹ تا ۱۴۸). اگرچه بُرنجی به جزئیات سفر خلیلالله علی به قندهار نمیپردازد، اما این سفر نشان میدهد که جماعتهای اسماعیلی در این شهر و ولایات همجوار آن هنوز هم موجود بودند. شبکۀ دعوت پیشرفتی آهسته و پایدار داشت، اما تغییر بارزی در زندگی و هویت اسماعیلیان در زمان امامت آقا خان اول، دوم، سوم و چهارم پدید آمد.
آقا خان اول: حسنعلی شاه، از امامان اسماعیلیه، معروف به آقا خان اول (چهل و ششمین امام اسماعیلیه، ۱۲۳۲ تا ۱۲۹۸ ق / ۱۸۱۷ تا ۱۸۸۱ م)، فصل جدیدی را در تاریخ اسماعیلیان نزاری باز کرد. او لقب آقا خان (در هند و پاکستان، تلفظ آغا خان مروج است) را از فتحعلی شاه قاجار به دست آورد. فتحعلی شاه (۱۱۸۶ تا ۱۲۵۰ ق / ۱۷۷۲تا ۱۸۳۴ م) دختر خود سروِ جهان خانم را به نکاح حسنعلی شاه درآورد و مقام ولایت کرمان را نیز به او سپرد. پس از مرگ فتحعلی شاه، کینهجویی پسر او محمدشاه قاجار (۱۲۲۳ تا ۱۲۶۴ ق / ۱۸۰۸ تا ۱۸۴۸ م) باعث شد که آقا خانِ اول فارس را ترک کند و در جریان جنگ اول افغان _ انگلیس (۱۸۳۸ تا ۱۸۴۲) به قندهار برود. او بعد از یک سال اقامت در قندهار در ۱۸۴ م عازم هند شد و در بمبئی (اکنون، مومبای) اقامت دایمی اختیار کرد. آقا خان در قندهار با رهبران سیاسی و دولتی افغانستان و نیز نمایندههای سیاسی و نظامی هند بریتانوی ملاقات کرد و آشنا شد. اقامت کوتاه آقا خان اول نیرویی تازه به اسماعیلیان افغانستان بخشید و آنها از نقاط گوناگون افغانستان به دیدن امامشان به قندهار سفر کردند. خاطرات این ملاقاتها هنوز هم در ذهن تاریخ شفاهی و اشعار دینی اسماعیلیان، بهخصوص اسماعیلیان پشهای ولایت ننگرهار زنده است.
رضا قلی خان هدایت در تاریخ روضةالصفا ناصری به اسماعیلیان بدخشان و هزارههای بامیان اشاره میکند (هدایت، ۱۳۴۰، ج ۱۰: ۴۲۳ تا ۴۲۸). از آنجا که او خود به بامیان سفر نکرده بوده، معلومات وی دربارۀ اسماعیلیان بامیان و بدخشان نشان میدهد که مورخین بیرونی از موجودیت هزارههای اسماعیلی در این مناطق آگاه بودندو موجودیت اسماعیلیان این مناطق را در نیمۀ قرن نوزدهم تأیید میکنند.
در طول دورۀ امامت آقا خان اول، هزارههای اسماعیلیه امور اجتماعی و دینی خود را نظم و سامان بهتر دادند. آنها رهبران دینی خود را به اسم پیر، خلیفه، آخوند و ملّا یاد میکردند. بر مبنای تاریخ شفاهی، در ولسوالی بهسود ولایت میدانوردک، خانوادۀ آخوند صافی برای چندین نسل رهبری و تعلیمات دینی اسماعیلیان بهسود را به عهده داشتند. معلمان دینی اسماعیلیان شهر کابل، ده مسکین و چاریکار، در وزیرآباد شهر کابل زندگی میکردند. در ولسوالی شیبَر ولایت بامیان فردی به اسم ملّا عبدل به امور دینی آنجا رسیدگی میکرد. خانوادۀ سید کیان رهبری اسماعیلیان نِیکپِی و دایمیرَک را به عهده داشتند. ملا شهداد (شاهداد) امور دینی اسماعیلیان شیخعلی در ولایت پروان را رهبری میکرد. طبق روایات شفاهی، ملا شهداد فرزند کرمعلی بود. پس از وفات او، پسرش ملّا عبدالله و پس از ملّا عبدالله فرزند او ملّا متّیٰ (با تلفظِ مَـتَّا) امور دینی و تعلیمی اسماعیلیان شیخعلی را به پیش میبردند.
آقا خان اول با امیر شیرعلی خان (۱۸۶۳ تا ۱۸۶۶ و ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۹ م) رابطۀ نیک برقرار کرده بود. در این زمان، هزارههای اسماعیلی افغانستان زیر رهبری سید جعفر خان نیز انسجام بهتر یافته بودند و رابطۀ سید جعفر خان با امیر شیرعلی خان به شکل دوستانه پیش میرفت (Baiza, b2017: 141). اما جنگ دوم افغان – انگلیس باعث قطع این رابطه شد.
آقا خان دوم: حسن علیشاه پس از ۶۴ سال امامت، در ۱۲۹۸ ق / ۱۸۸۱ م درگذشت و فرزند بزرگ او آقا علیشاه معروف به آقا خان دوم (۱۲۹۸ تا ۱۳۰۲ ق / ۱۸۸۱ تا ۱۸۸۵ م)، بر کرسی امامت نشست. پس از جنگ دوم افغان _ انگلیس، شیعیان و هزارههای افغانستان زندگی دشواری داشتند. انگلیسیها با هدف تبدیلکردن افغانستان به کشور حایل میان هند بریتانوی و روسیۀ تزاری، دست عبدالرحمان را در سیاست داخلی باز گذاشتند. امیر با استفاده از پشتیبانی انگلیس و به منظور اشغال زمینهای حاصلخیز هزارهها، به سرکوبی و قتلِ عام آنان پرداخت. در این دوره، هزارههای اسماعیلیه در شیخعلی، بهسود، غزنی و زابل آسیبهای شدید دیدند. عبدالرحمان بسیاری از آنها را از مناطق مسکونیشان بیجا کرد و به درهصوف در شمال افغانستان انتقال داد و زمین و جایدادشان را به پشتونهای ناقل سپرد (Baiza, 2017: 146). آنها تا دیر زمانی به «هزارههای فراری» معروف بودند. هزارههای زابل نیز به هر سو پراکنده شدند.
آقاخان دوم چهار سال امامت کرد و پس از درگذشت او، یگانه فرزندش سلطانمحمد شاه حسینی جانشین او شد.
آقا خان سوم: سلطانمحمد شاه حسینی در سال ۱۳۰۲ ق / ۱۸۸۵ م به عنوان چهلوهشتمین امام اسماعیلیان نزاری بر تخت امامت نشست و لقب اعلیحضرت آقا خان سوم را گرفت. در شروع امامت آقا خان سوم، هزارههای اسماعیلیه هنوز هم از تأثیرات ناگوار سیاست قومی عبدالرحمان رنج میبردند. عبدالرحمان فرزندان سید جعفر خان را به کولاب تاجیکستان تبعید کرد. سید گوهر خان فرزند سید جعفر خان در آنجا درگذشت. فرزندش سید فریدون خان با لقب «پیر» رهبری اسماعیلیههای هزاره و پَشِهای را در تبعید به دست گرفت. وی نیز در سال ۱۹۰۵ ش در سن ۳۴ سالگی در کولاب درگذشت (Baiza, 2017: 159).
امیر حبیبالله خان (۱۹۰۱ تا ۱۹۲۹) اما شیوۀ ملایمتآمیزی در پیش گرفت و قیود دوران پدر خود، عبدالرحمان را کاهش داد. او عفو عمومی را اعلان کرد (Baiza, 2013: 32, 39, 42) که از اثر آن سید تیمور خان برادر کوچک سید فریدون خان همراه با خانوادهاش به افغانستان برگشت (Baiza, b2017: 159). پس از وفات سید فریدون خان در ۱۹۲۴ م، برادر جوانتر او سید نادر خان رهبری هزارههای اسماعیلیه را به دست گرفت. آقا خان سوم از طریق سفیران خود با اسماعیلیان افغانستان ارتباط میگرفت. نام دو نفر از این سفیران، رام کَور و ابوعلی ا. عزیز، در یکی از نسخههای خطی اسماعیلی درج است (MS، بیتا: ۱۱). سید نادر کیانی در کتاب تاریخ غریب خود از کسی به نام رام دیال یاد میکند (کیانی، ۲۰۰۰: ۹) که فردی ارتباطی میان اسماعیلیان افغانستان و دفتر امامت در هند بود.
آقا خان سوم به حفظ صلح و کاهش خشونت توجه جدی داشت. برای ایجاد صلح و روابط دیپلوماتیک، چندین مرتبه به اروپا رفت و با رهبران کشورهای اروپایی و اسلامی، به شمول ایران، ترکیه و مصر، از نزدیک دیدار و گفتگو کرد (Aga Khan, 1954: 211 – 212). رهبران کشورهای جهان خدمات و تلاشهای صلحآمیز وی را به دیدۀ قدر نگریستند و پس از جنگ جهانی اول، امام سلطانمحمد شاه را به عنوان مرد صلح شناخته و اعضای جامعۀ ملل (League of Nations) که بعدها به ملل متحد مسمی شد، وی را به مقام اولین رئیس جامعۀ ملل انتخاب کردند. آقاخان سوم برای مدت یک سال (۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ م) در این مقام خدمت کرد (Aga Khan, 1954: 235 – 271). پیش از درگذشت خود (۱۱ جولای ۱۹۵۷)، نواسۀ خود کریمالحسینی را به عنوان چهل و نهمین امام اسماعیلیان تعیین کرد.
آقا خان چهارم: شاه کریم الحسینی، آقا خان چهارم ارائه خدمات عالمالمنفعه، تشویق صلح و معرفی چهرۀ صلحآمیز اسلام را به جهانیان در اولویت کار خود قرار داده است. تلاش برای بهبود کیفیت زندگی، کاهش فقر، گسترش اقتصاد پایدار، تشویق آموزش و پرورش، علوم تجربی و تکنالوژی عصری در محراق کار او قرار دارند. او برای دسترسی به این اهداف، شبکۀ توسعۀ آقا خان (Aga Khan Development Network) را ایجاد کرد که بیشترین بخش مصارف آن از مفاد درآمدهای صندوق اقتصادی آقا خان تأمین میشوند (Aga Khan Development Network, a2018). در کنار آن، دهها هزار خدمتکار اسماعیلی هزاران ساعات کاری خود را به طور رایگان در اختیار برنامههای شبکۀ آقا خان میگذارند.
وضعیت اسماعیلیان در دورۀ اخیر: پس از توشیح قانون اساسی سال ۱۳۴۳ ش / ۱۹۶۴م حکومت محمدظاهر شاه (۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳م) تحولات چشمگیری در زندگی اسماعیلیان افغانستان پدید آمد. مادۀ ۳۲ این قانون به اقلیتهای مذهبی ساختن عبادتگاهها، اجرای مراسم دینی و گردهماییهای صلحآمیز را اجازه داد (وزارت عدلیه، ۱۳۴۳: ۸). هزارههای اسماعیلی کابل برای اولین بار سه جماعتخانه را به نامهای نخستین، جدید و عمومی در اواخر دهۀ ۴۰ ش و شروع دهۀ ۵۰ ش در تایمنی شهر کابل ساختند. همزمان، آقا خان چهارم نمایندههای خود را، امیرعلی کریمی و وَرَس چهوتو لاخانی از هندوستان، با همراهی سید جلال بدخشانی از ایران، برای تحلیل وضعیت امور دینی و اجتماعی اسماعیلیان به کابل فرستاد. اما دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی، نخست کودتای محمدداوود (سرطان ۱۳۵۲ ش / جون ۱۹۷۳ م) و بعد کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان (۷ ثور ۱۳۵۷ ش / ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م) و بعد اشغال افغانستان به وسیلۀ اتحاد شوروی، تلاشهای مشترک هزارههای اسماعیلی و دفتر امامت را برای مدت دو و نیم دهه تا شروع سال ۱۳۸۱ ش / ۲۰۰۲ م به تعویق انداخت.
هزارههای اسماعیلی، مانند سایر اقوام افغانستان، پیامدهای ناگوار جنگهای داخلی، بهشمول بیجا شدنهای داخلی و مهاجرت به کشورهای بیرونی را تجربه کردند. در دوران دولت اسلامی افغانستان (۱۳۷۱ تا ۱۳۷۵ ش / ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ م) و تسلط طالبان (۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ ش / ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ م)، در حدود ۷۰۰۰۰ اسماعیلی از نقاط مختلف افغانستان به پاکستان مهاجرت کردند. در پاکستان رسیدگی به امور زندگی آنها، از پذیرایی در پیشاور و جابهجایی آنها در شهرهای پیشاور (بیش از ۱۰۰۰۰)، راولپندی (بیش از ۱۰۰۰۰) و کراچی (بیش از ۴۰۰۰۰) تا مصارف اولیۀ روزانه، امور صحی، تهیۀ خانه در نقاط مختلف شهر، تعلیم و تربیت، آموزش زبان انگلیسی و اردو، برنامههای کامپیوتری و خدمات کاریابی، به دوش سازمانهای جماعتی اسماعیلی بود. در ضمن، دفترهای فوکس (FOCUS) اسماعیلی کانادا در همکاری و هماهنگی با فوکسهای اسماعیلی پاکستان، هندوستان و اروپا هزاران تن اسماعیلی مهاجر از پاکستان، هندوستان، روسیه و آلمان را به کانادا انتقال دادند. پس از سقوط طالبان، بیشتر از ۹۰ درصد اسماعیلیان مهاجر در پاکستان، دوباره به افغانستان برگشتند.
در دورۀ پساطالبان در افغانستان فصل تازهای در تاریخ اسماعیلیان افغانستان شروع شد. دفتر امامت و شخص آقا خان چهارم فعالیتهای گستردهای را برای بازسازی و ایجاد رشد اقتصاد پایدار در ولایات مختلف افغانستان روی دست گرفتند (Baiza, b2017: 212 – 223). شبکۀ انکشافی آقا خان بیش از یک میلیارد دالر امریکایی را در یکونیم دهۀ گذشته (۲۰۰۲ تا ۲۰۱۸ م)، برای بازسازی و رشد اقتصادی، زراعت، جامعۀ مدنی، بازار کار، صنعت گردشگری، خدمات صحی و آموزشی در افغانستان سرمایهگذاری کرده است (Aga Khan Development Network, 2013: 1). تأسیس انستیتوت طبی فرانسوی با همکاری دانشگاه آقا خان و مؤسسۀ غیردولتی فرانسوی (La Chaine de l’Espoir) در شهر کابل (Aga Khan University, 2006: 13)، و اعمار و گشایش مجهزترین شفاخانۀ عصری با سرمایهگذاری ابتدایی بیش از ۲۲ میلیون دالر امریکایی در ولایت بامیان برای ارائۀ خدمات صحی با معیار بینالمللی (Aga Khan Development Network, 2017)، جزئی از فعالیتها و سرمایهگذاریها هستند.
آقا خان چهارم با گشایش مؤسسات نوین اسماعیلی در عقرب ۱۳۸۱ ش / اکتوبر ۲۰۰۲ م نقطۀ پایانی بر سنت دیرینۀ رهبری میراثی در افغانستان گذاشت. رهبری مؤسسات جدید، مانند شورای کشوری اسماعیلی و انجمن طریقه و تعلیمات دینی، از میان مردم برای مدت سه سال و حداکثر دو دوره (به استثنای وضعیت خاص) انتخاب و با تأیید آقا خان تعیین میشوند. محرمعلی در سال ۱۳۸۱ ش / ۲۰۰۲ م به عنوان اولین رئیس شورای کشوری اسماعیلی برای دو دورۀ سه ساله انتخاب شد. این روند دورانی رهبری در همۀ مؤسسات جماعتی اسماعیلی به طور مرتب ادامه دارد.
آقا خان چهارم و پیروانش، ۶۰ سالگی امامتِ او را برای مدت یکسال، از ۱۱ جولای ۲۰۱۷ تا ۱۱ جولای ۲۰۱۸، در کشورهای مختلف آسیا، افریقا، اروپا، و امریکا شمالی جشن گرفتند.
منابع: ابن ندیم، محمد ابن اسحاق. (۱۳۴۶). الفهرست. ترجمۀ محمدرضا تجدد. تهران: بانک بازرگانی ایران؛ ابو علی عزیز، ا. (بیتا). تاریخ القاب. نسخۀ خطی؛ اردستانی رستمی، حمیدرضا. (۱۳۹۴) «فردوسی، ناصر خسرو و اسماعیلیه». در پژوهشنامۀ ادبی حماسی. سال ۱۱، شمارۀ ۱۹، صص ۶۷ تا ۹۸؛ احمد افلاکی، شمسالدین. (۱۳۶۲). مناقب العارفین. جلد ۲. تهران: دنیای کتاب؛ البغدادی، عبدالقاهر بن طاهر بن محمد. (۱۴۰۹). الفرق بین الفرق و بیان الفرقه الناجیه منهم. تحقیق محمد عثمان الخشت. قاهره: مکتبة ابن سینا؛ برنجی، زین الدین. (۱۷۵۲ تا ۱۷۵۴). اشعار. نسخۀ خطیِ دستنویس ابن قطبالدین معزالدین حسین. نسخۀ خطی چاپ نشده؛ جوزجانی، منهاج سراج. (۱۳۴۲). طبقات ناصری. تصحیح عبدالحی حبیبی. جلد ۱ و ۲. کابل: انجمن تاریخ افغانستان؛ جوینی، علاالدین عطا ملک بن محمد. (۱۹۳۷). تاریخ جهانگشا. جلد ۳. تصحیح محمد قزوینی. تهران: نگاه؛ حبیبی، عبدالحی. (۱۳۴۵). تاریخ افغانستان بعد از اسلام. جلد ۱. کابل: انجمن تاریخ افغانستان؛ حبیبی، عبدالحی. (۱۳۴۹). تاریخ مختصر افغانستان. جلد ۱. کابل: مطبعۀ دولتی؛ خلیلی، خلیلالله. (۱۳۴۶). از بلخ تا قونیه. کابل: مطبعه دولتی؛ خیرخواه هراتی (۱۳۸۰). تصنیفات خیرخواه هراتی. تهران: کیهان؛ دفتری، فرهاد. (۱۳۸۶). تاریخ و عقاید اسماعیلیه. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز؛ دولتشاه سمرقندی (۱۸۸۷) تذکرة الشعراء. دستنویس میرزا مهدی شیرازی. تصحیح میرزا محمد شیرازی. بمبی: مطبعۀ علوی؛ ریاحی، محمدامین. (۱۳۸۹). فردوسی. تهران: طرح نو؛ زریاب خویی، عباس. (۱۳۷۱). «نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه». در ایران نامه، سال ۱۰، شمارۀ ۱، صص۱۴ تا ۲۳؛ زریاب خویی، عباس. (۱۳۷۴) «نگاهی تازه به مقدّمۀ شاهنامه». در تن پهلوان و روان خردمند. به کوشش شاهرخ مسکوب. تهران: طرح نو؛ زیدان، جرجی. (۱۹۹۳). تاریخ تمدن اسلامی. ترجمۀ علی جواهر کلام. تهران: امیر کبیر؛ شفیعی کدکنی، محمدرضا. (۱۳۹۰) «قائمیات و جایگاه آن در شعر و ادب فارسی»، دیوان قائمیات، سرودۀ حسن محمود کاتب (قرن هفتم هجری). تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب در هماهنگی با مؤسسه مطالعات اسماعیلی. صص ۹ تا ۶۲؛ صاحبالزمانی، ناصرالدین. (۱۳۸۷). خط سوم. تهران: عطایی؛ صفا، ذبیح الله. (۱۳۶۹). تاریخ ادبیات ایران. جلد ۱. تهران: فردوس؛ عماد، احمد خوشنویس. (۱۳۴۹). مقالات شمس تبریزی. تصحیح احمد خوشنویس عماد. تهران: زهره؛ غبار، غلام محمد. (۱۹۹۹) افغانستان در مسیر تاریخ. جلد ۱ و ۲. ویرجینیا
(Virginia: Herndon VA, American Sapaidi)؛ فردوسی، ابوالقاسم. (۱۳۸۶). شاهنامه. به کوشش جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی؛ قزوینی، میرزا محمد. (۱۳۳۲). بیست مقاله قزوینی. جلد ۲. تصحیح اقبال عباس و پورداوود. تهران: دنیای کتاب؛ القلقشندی، الشیخ ابی العباس احمد. (۱۹۱۴). صبح الأعشى فی صناعة الإنشا. الجزء الثالث. قاهره المطبعه الامیریه؛ کشاورز، کریم. (۱۳۷۱). هزار سال نثر پارسی. جلد ۱. تهران: انتشارات و آموزش اسلامی؛ کیانی، سید نادر. (۱۳۷۹). تاریخ غریب. به دستخط عوضعلی عاکف. پیشاور؛ گولپینارلی، عبدالباقی. (۱۳۷۵). مولانا جلال الدین: زندگانی، فلسفه، آثار، و گزیدهای از آنها. ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ محمود کاتب، حسن. (۱۳۹۰). دیوان قائمیات، سرودۀ حسن محمود کاتب. با مقدمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی و تصحیح و مقدمۀ انگلیسی سید جلال حسینی بدخشانی. تهران: میراث مکتوب؛ المقریزی، احمد بن علی. (۱۹۰۰). المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، المعروف بالخط المقریزیه. بیروت؛ منصور الیمن، جعفر. (۱۴۰۴). سرائر وأسرار النطقاء. تحقیق مصطفی غالب. بیروت: دارالاندلس؛ مولانای بلخی، جلالالدین محمد. (۱۳۷۱). مثنوی معنوی، دفتر ۲. مطابق نسخۀ تصحیحشدۀ رینولد نیکلسن. تهران: نگاه، نشر علم؛ مولانای بلخی، جلالالدین محمد. (۱۳۸۵). فیه ما فیه. تصحیح و حواشی بدیع الزمان فروزانفر. تهران: نگاه؛ ناصری طاهری، عبدالله. (۱۳۷۷). فاطمیان در مصر. قم: پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه؛ نظامالملک، حسین بن علی. (۱۳۴۷). سیر الملوک (سیاستنامه). به اهتمام هیوبرت دارک (Hubert Darke). تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب؛ واکر، پاول ای. (۱۳۷۷). ابویعقوب سجستانی؛ متفکر و داعی اسماعیلی. ترجمۀ فریدون بدرهای. تهران: فرزان؛ وزارت عدلیه (۱۳۴۳) قانون اساسی افغانستان. جریدۀ رسمی. شمارۀ فوقالعاده، شمارۀ ۱۲، ۱۱ میزان ۱۳۴۳ هجری شمسی. کابل: وزارت عدلیه؛ وفایی، محمدافشین. (۱۳۸۶). «فریبکاری ایدیولوژیک با نظیرهسازی کرامتها در زندگینامههای مولوی». در مطالعات عرفانی. شمارۀ پنجم، صص ۱۴۴ تا ۱۶۰؛ هدایت، رضاقلی خان. (۱۳۴۰). تاریخ روضةالصفای ناصری. جلد ۱۰. قم: بینا.
Aga Khan Development Network. (2013). “Afghanistan” [accessed 12 May 2018]. Retrieved from: www.akdn.org; Aga Khan Development Network. (2016). “Aga Khan Education Services”. [accessed 17 May 2018]. Retrieved from: www.akdn.org; Aga Khan Development Network. (2017). “New hospital facility brings world-class healthcare to Afghanistan’s Bamyan Province”. [accessed 17 May 2018]. Retrieved from: www.akdn.org; Aga Khan Development Network. (2018a). “Organisation Information”. [accessed 17 May 2018]. Retrieved from: www.akdn.org; Aga Khan Development Network. (2018b). “AKDN’s Approach to Development” [accessed 12 May 2018]. Retrieved from: www.akdn.org; Aga Khan IV. (2008a) Global Education and the Developing World: “The Peterson Lecture” by His Highness the Aga Khan to the Annual Meeting of the International Baccalaureate, marking its 40th Anniversary Atlanta, Georgia. April 18, 2008”, in: AKDN. [accessed 12 May 2018]. Retrieved from www.akdn.org; Aga Khan IV. (2008b). Farman Mubarak of Mawlana Hazar Imam: Golden Jubilee Darbar –Paris, France. 11 December, 2008. (Unpublished);Aga Khan University. (2006). “Preogress Report 2006”. Karachi: Aga Khan University; Aga Khan. (1954). Memoires of the Aga Khan: World Enough and Time. With Foreword by W. Somerset Maugham. New York: Simon and Shuster; Baiza, Yahia. (2014). “The Hazaras of Afghanistan and their Shi‘a Orientation: A Historical Analytical Survey”, in: Journal of Shi‘a Islamic Studies. Vol. 7, No. 2, pp. 151-171; Baiza, Yahia. (2014). “The Hazaras of Afghanistan and their Shi‘a Orientation: A Historical Analytical Survey”, in: Journal of Shi‘a Islamic Studies. Vol. 7, No. 2, pp. 151-171;Baiza, Yahia. (2015) “The Shiʿa Ismaili Daʿwat in Khurasan: From Its Early Beginning to the Ghaznawid Era”. in: Journal of Shiʿa Islamic Studies. Vol. VIII, No. 1, pp. 37-59;Baiza, Yahia. (2017). “Authority and Rituals in the Ismaili Tradition: An Interpretive Analysis”. in: Abbas Poya and Farid Suleiman (Eds) Unity and Diversity in Contemporary Muslim Thought. Cambridge: Cambridge Scholars; MS (Manuscript) (n.d.,) Tāʾrīkh-e Alqāb [History of (Honorary) Titles]. MS (Unpublished).