خدیجه عباسی، فارغالتحصیل دکترای مردمشناسی از دانشگاه ژنو سوئیس در مراسم رونمایی ویراست دوم جلد اول دانشنامۀ هزاره در دانشگاه یوسیال لندن گفت تلاش جامعۀ هزاره برای تدوین دانشنامه، نوعی مقاومت در برابر روایت غالب است. او همچنین گفت این اقدام تلاشی برای استعمارزدایی از تولید دانش است که به طور نامتناسبی متأثر از نظام و شیوۀ تفکر غربی بوده است.
در زیر متن سخنرانی خانم عباسی بازنشر شده است.
دانشنامۀ هزاره را میتوان از ابعاد گوناگون مورد بحث قرار داد. اولین نکتهای که به ذهنم میرسد، اینکه دانشنامۀ هزاره را میتوان تلاشی برای استعمارزدایی از تولید دانش (Decolonisation of knowledge) تلقی کرد. دربارۀ جامعۀ هزاره، میتوان از دو استعمارگر دانش صحبت کرد. یک، پژوهشگران غربی شمال_جهانی که با ذهنیت اروپامحوری و حتی روحیۀ شرقشناسانۀ خود سعی در شناخت جوامع جنوب_جهانی ازجمله جامعۀ هزاره دارند. دو، استعمارگر دوم یا استعمارگر داخلی، در داخلِ افغانستان هزارهها در حاشیه نگه داشته شدهاند و تاریخ و شرح حالشان را صاحبان قدرت نوشتهاند.
اگر به مکانیزم تولید دانش و معیارهایی که اعتبار دانش را تعیین میکند، نگاهی بیندازیم متوجه میشویم که به طورنامتناسبی متأثر از نظام فکری و شیوههای تفکر غربی است. البته این یکی از مباحث متفکران پسااستعماری است. نظام دانش غربی در اروپا در دوران رنسانس و روشنگری توسعه یافت و در نهایت خود بخشی از تلاش استعماری اروپا به خصوص استعمار بریتانیا و فرانسه شد و به آن مشروعیت بخشید. نظام استعمارگر بر این باور است دانشی که در نظام غربی تولید شده است دارای ویژگی جهان_شمولی است و ادعا میکند که بر سایر نظامهای دانش برتری دارد. اما دانشمندان پسااستعماری بر این باورند که نظام دانش غرب همچنان به تعیین اینکه چه چیزی باید بهعنوان دانش علمی تلقی شود، ادامه میدهد و همچنین به حاشیه راندن کسانی که دارای نظامهای مختلف دانش، تخصص و جهانبینی هستند، ادامه میدهد. متفکران مکتب پسااستعماری به ما یادآوری میکنند که حتی علوم و پژوهشهای انتقادی غرب که برای بسیاری نماد و نویدبخش سیاستهای رهاییبخش هستند، آلوده به فرضیات اروپامحور هستند و اَشکال دیگر دانش و علم در دنیای پسااستعماری را خاموش میکنند.
و اما استعمارگر داخلی، یعنی زمانی که استعمارگر و صاحب قدرت در داخل افغانستان روایت غالب از گذشته را ارائه میکند و در آن روایت، جایی برای ستمدیدگان، شکستخوردگان و تودههای در حاشیه راندهشده نیست. هرچه است تاریخ قدرتمندان، حاکمان، فاتحان و ثروتمندان است. روایتهایی که ما از گذشته داریم، آن هم از گذشتۀ جامعۀ هزاره به گونهای است که آن را همواره صاحبان قدرت و پیروزمندان نوشتهاند. بعضاً این روایتها ناقص، جانبدارانه و مملو از غرضورزی است.
همچنین وقتی خود هزارهها تلاش میکنند که دربارۀ جامعۀ هزاره بنویسید، آن نوعی مقاومت در برابر این روایتهای غالب و تلاشی برای روایت کردن از دیدگاه شخص یا گروه ستمدیده است و به عبارتِ دیگر نوشتن تاریخ از پایین (History from below) است پس همانطور که پیشتر اشاره کردم این استعمارزدایی از دو جنبه بررسی میشود. اول، زمانی است که پژوهشگران جنوب_جهانی سعی در ایجاد دانش دربارۀ مردم جنوب_جهانی دارند و دوم اینکه در داخل جغرافیای افغانستان نیز جایی که سلسله مراتب داخلی قدرت وجود دارد، پژوهشگرانی که در حاشیه قرار دارند، سعی میکنند دربارۀ مردمی که در حاشیه نگهداشتهاند، بنویسند.
اگر به دانشنامۀ هزاره و آثار مشابه که افرادِ درحاشیهرانده شده دربارۀ جوامع به حاشیه راندهشدۀ خودشان مینویسند، از این زاویه نگاه کنیم میتوان چنین آثاری را با وجود هویت به ظاهر قومیشان، حرکاتِ عدالتطلبی و برابرخواهی تلقی کرد؛ یعنی حرکاتی که با برجسته کردن و شناساندن میراث اجتماعی یک قومِ ستمدیده، خواهان برابری و مساوات بین تمام انسانها هستند بدون در نظر داشتن پیشینۀ قومی، مذهبی و فرهنگی آنها. اگر آثاری که حول محور یک قوم خاص میچرخند ما را به سمتِ ایجاد نگاهِ انسانی به همۀ افراد و اقوام سوق دهد، آن وقت میتوانیم بگوییم که کاری پسندیده صورت گرفته است. در کارهای به اصطلاح قومی، خطر لغزش زیاد است و من مطمئن هستم که دستاندرکاران دانشنامه به این لغزشها واقف هستند و از آنها دوری میجویند. منظورم از لغزشها، ایجاد کدورت، نفرت و حتی برتریطلبی بین اقوام مختلف است. چنین لغزشهایی با ناسیونالیسم فاصلهای چندانی ندارد و ما را به بیراهه میبرد.
نکته دومی که میخواستم مطرح کنم اینکه متوجه شدم بعضی از صاحبنظران ادعا میکنند که جامعۀ هزاره دچار یک بحران هویتی است و نیاز است که به همین علت نگاهِ استراتژیک به دانشنامه داشت و از آن برای ایجاد یک تعریف جامع از هویت هزاره استفاده کرد. سئوال من این است آیا کار دانشنامه ایجاد هویت است؟ اگر انتظار داریم در ختم دانشنامۀ ۱۲ جلدی، کتابهای جامع داشته باشیم که به ما بگوید هزاره بودن یعنی چه، به نظرم با نظر داشتنِ این دیدگاه به بیراهه میرویم. دانشنامه کتاب یا مجموعهای از کتابهایی است که اطلاعاتی دربارۀ موضوعات یا جنبههای مختلف یک موضوع ارائه میکند و معمولاً بر اساس حروف الفبا مرتب میشود. بنا بر این تعریف از دانشنامه، دانشنامۀ هزاره هم هدفش ارائه اطلاعاتی است که حول محور مردم هزاره، پیشینۀ تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادیشان میچرخد. اینکه شما بخواهید از دانشنامه برای تعریف هویت خود استفاده کنید، بحث جداگانهایی است، اما از خود دانشنامه نمیتوان چنین انتظاری داشت.
سئوال جدیتر اینکه آیا اصلاً میشود هویت مردم هزاره و یا اصلاً هر قوم دیگری را تعریف کرد؟ آیا واقعاً میشود تعریف جامعی از هزاره بودن داشت که تمام افرادی که در این گروه خیالی (imagined community) به اصطلاح جامعۀ هزاره هستند با آن تعریفِ جامع موافق باشند؟ منظورم این است که آیا میشود تعریفی ارائه کرد که منی که یک زن هزاره در بریتانیا هستم با هزارهای که در افغانستان، ایران، پاکستان، آسیای مرکزی، استرالیا و آمریکا زندگی میکند با این تعریف موافق باشیم؟ تجربۀ زندگی در هر کدام از این کشورها، به نوبۀ خود هویت چند لایهای ما را پیچیدهتر میکند و رسیدن به یک تعریف واحد را غیرممکن میکند. اگر قصد چنین کاری را داشته باشیم به ناچار به دام تعاریف کلیشهای از مردم هزاره میافتیم.
برای همۀ ما آشکار است که ما هویت خود را از محیط پیرامون و در تعامل با یکدیگر کسب میکنیم و مدام آگاهانه و ناآگاهانه آن را تغییر میدهیم. این هویت ثابت نیست و مدام در تکاپوست. هویت امری ثابت نیست که بخواهیم آن را با نوشتن ثبت کنیم. هویت چه فردی و چه گروهی به آب روان میماند. تلاش برای تعریف از هویت مثل این میماند که از آب روان یک پیاله بگیریم و در یخدانی بگذاریم تا حفظش کنیم. اما آن آب روان به مسیر خودش ادامه میدهد.
اگر دانشنامه همانطور که از نامش بر میآید یک منبع و مرجع علمی معتبر دربارۀ جمعیت متنوع جامعۀ هزاره بشود، خدمت بزرگی نهتنها به مردم هزاره بلکه به فرهنگ و تمدن بشر کرده است.
بیشتر بخوانید:
گلزاری: دانشنامه هزاره و بازنویسی تاریخ افغانستان
یحیی بیضا: دانشنامه هزاره و شکست سکوت فرهنگی